آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

بهار زندگی من

پرواز 335، تهران- اهواز.

بالاخره وقت اون رسید که ما هم بار و بندیلمونو جمع کنیم و بر گردیم سر خونه و زندگیمون. صبح که از خواب بیدار شدم، به مامان اینا سپردم که بزارن آوینا حسابی خسته بشه تا توی هواپیما راحت بخوابه. البته محاسبات خیلی درست از آب در نیامد و آوینا از شدت خستگی در مسیر فرودگاه توی ماشین خوابش برد و  از اونجایی که خیلی خسته شده بود و خوابش هم نصفه نیمه مونده بود،  وقتی بیدار شد تصمیم گرفت یکی از معدود چهره هایی که تا حالا ازش دیده بودم رو نشونم بده. اینجوری بود که من با ساک بزرگ روی یک دوشم، دوربین عکاسی و کیف خودم روی اون دوش و یک بغلم تدی گوربه گور شده (واقعا عصبانی بودم ، چون آوینا میخواست تدی هم بغلمون باشه) و آوینا هم اون بغل ، ...
11 مرداد 1392

آخه اینم شد بازی!!!!

واقعا سرگرم کردن یک بچه یکساله اونم از صبح تا شب اونم تنهایی خیلی سخته! اونم یک جوجه ای که مامانش هر جا میره دنبالشه. حتی پشت در دستشویی. جالبه که بچه ها توی این سن خیلی با اسباب بازی های خودشون بازی نمی کنند. توی یک برنامه ای شنیدم که می گفت بچه های کوچک و حدود زیر 2-3 سال خیلی نمی توانند با اسباب بازی ها بازی کنند و بیشتر تمایل دارند با وسایل واقعی سرگرم شوند و علتش رو این طور گفت: بچه های زیر 3 سال قوه تخیل ندارند بنابراین نمی توانند تصور کنند و با اسباب بازی شبیه وسایل واقعی سرگرم بشن. امروز هم من مونده بودم با این جوجه چه کار کنم. چشمم افتاد به ظرف پیک نیک که هنوز توی کمد جا به جا نشده بود. ظرف رو اوردم پائین و به آوینا نش...
2 مرداد 1392

ماساژ تایلندی

امروز به آوینا گفتم مامان خیلی خسته شدم بیا یک کم ماساژم بده. الهی قربونش برم با اون دست های کوچیکش چند تا نیشگون از پشتم گرفت . مثلا داشت ماساژ میداد. ذوق مرگ شدم وقتی این حرکتشو دیدم. بهش گفتم مامان جون تدی رو ماساژ بده. دختر جیگرم تدی رو هم ماساژ داد.   دخترم امروز در کنار شیرین کاری هاش یاد گرفت که جیغ بنفش بزنه و بدین ترتیب گوش ما رو  بسی خراشید. ...
2 مرداد 1392

تکنولوژی در آغوش آوینا

امروز تبلت دستم گرفتم تا در مورد مطلبی یک کم سرچ کنم. آوینا خانم هم طبق معمول خودشو رسوند و تبلت رو از دستم گرفت. منم در این فاصله دکمه پاورش رو خاموش کردم تا مطلبم رو از دست ندم. یک کم این ور و اون ورش کرد و دکمه پاورش رو پیدا کرد و فشارش داد و صفحه روشن شد. اما چون پترن داشت زود خاموش شد. خلاصه چندین بار این کار رو انجام داد ولی به نتیجه نرسید. در آخر کار هوشمندانه ای کرد. تبلت رو داد به من و خودش هم به طرز موذیانه ای اومد کنارم تا ببینه من چه کار می کنم . این داستان همین جا به پایان رسید. چون من دیگه ادامه ندادم و بساطشو جمع کردم.  فسقلی فکر کرده خیلی زرنگه.   امروز داشتم عکس های یکی از کتاب های حیوانات ...
2 مرداد 1392

خیلی خطرناکه حسن!!!

امروز رفتم توی اتاق آوینا تا چند تکه لباس اتو کنم. چند ثانیه بعد هم سر و کله آوینا پیدا شد. البته تصحیح می کنم، سر و کله اش پیدا نشد. فقط دستهاش پیدا شد. چون از اتو می ترسید. به شدت جوانب احتیاط را رعایت می کرد و گاهی سرک می کشید. چند وقت پیش آوینا به اتویی که یک کم گرم بود دست زد و بعد از اون، اتو را توی لیست سیاهش گذاشت. احتمالا زیرش هم یک خط قرمز کشیده تا اصلا فراموش نکنه. خلاصه یکی دو دقیقه  سرک کشید و آخر دلش طاقت نیاورد و زد زیر گریه. دستشو گرفتم و آوردم توی اتاق و بهش اطمینان دادم که این فقط یک اتو هست و منفجر نمیشه و فقط در صورتی که اتو داغ باشه و بهش دست بزنه دستش میسوزه. وقتی اومد توی اتاق  دست منو گرفت ...
2 مرداد 1392

شروع موفقیت آمیز تراشه های الماس

دو روزه که اولین بسته تراشه های الماس رو برای آوینا شروع کرده ام. اولین کلمه هم "مامان" هست. آوینا از وقتی 4 ماهش بود میگفت ماما. طبق دستورش این دو روز هم روزی چند بار باهاش کار کردم. امروز بهش میگم مامان اینجا چی نوشته ؟ میگه "میمو"  بعد هم اومده پشت اپن آشپزخونه، میگه "میمو " "میمو" "میمو" . یک نگاهی دور و برم کردم و چیزی که بهش بشه گفت میمون ندیدم. مدیونید اگه فکر کنید منظورش من بودم.  خلاصه، خدا رو بگم باعث و بانیشو چه کار کنه!!!!!   پی نوشت: جناب آقای تراشه های الماس، مطلب بالا ضمن واقعی بودن صرفا جنبه طنز دارد و هیچ منظور خاصی جهت تخریب آن تراشه های محترم وجود ندارد. 
2 مرداد 1392

ترک اعتیاد

چهارشنبه - یک خرداد با خودم فکر کردم این مدت که تهران هستم آوینا رو به یکی از مراکز ترک اعتیاد ببرم. هر روز  اعتیادش شدید تر میشه  و من می ترسم از روزی که مجبور بشم فرش زیر پامون رو هم به خاطر اعتیادش بفروشم.  اما از طرفی هم فکر کردم شاید توی خونه با حمایت معنوی اعضای خانواده بتونه اعتیادش به پستونک  رو بزاره کنار. برای همین بستیمش به تخت!!!! بچم خیلی گریه کرد تا خوابش ببره. برای خودم هم خیلی سخت بود . ولی خوب چاره ای نیست دیگه.   ادامه دارد..... ................................................................................................................................   ...
2 مرداد 1392

ترک اعتیاد (قسمت دوم)

امشب یک شیر تپل براش درست کردم و بردمش توی اتاق تا بخوابه. شیرو تا تهش خورد و بعد هم اعتراض کرد که کمه. وقتی دوباره براش درست کردم، نخورد. بعد هم اشاره کرد تا یکی یکی عروسک ها رو بیارم به رختخوابش تا بهشون شیر بده.  به تدی کوچولو و جوجو و خرسی و کوفت و بیب و بیب و بیب و....... تا شعاع 3 متری به هر جونوری جلوی چشمش بود شیر داد. حتی به نوار چسب پنج سانتی. دوباره یک نگاه به پستونکش کرد و زد زیر گریه. گذاشتمش روی پام آروم شد ، یک کم غر زد و برای خودش لالایی خوند. دوباره پا شد زد زیر گریه. زمانی که آوینا همچنان گریه میکرد و من در حال ذکر غلط کردم بودم، بابا از اتاق بغلی  چند تا تقه زد به دیوار. آوینا ساکت شد و تدی رو بغل کرد...
2 مرداد 1392

این اعصاب منه!!!

من چند کلاس سواد خیاطی در حد اکابر دارم و امروز تصمیم گرفتم یک روی تشکی برای تشک آوینا بدوزم.گفتم که بعدا کسی توقع لباس مجلسی ازم نداشته باشه. و جونم واستون بگه از آوینا. چه دختر ماهی. چه گلی . چه سنبلی. شما فکر کن این بچه یک بار هم روی پارچه ی رو تشکی نپرید و پارچه رو زیر و رو و بالا و پائین نکرد!!!!یک وقت فکر نکنین دست به قیچی زده!!!! ابدا سراغ چرخ خیاطی نیومد که پدالشو فشار بده!!! اصلا دست به ماسوره ها نزد و نخشون رو در نیاورد!!!حتی یک بار هم نیومد دست منو بگیره از جلوی چرخ بلند کنه، چه برسه به شونصد بار!!!!یعنی همه چی عالی!!!! منم اصلا سرم درد نگرفته. فقط نمی دونم آوینا به روح اعتقاد داره عایا!!!   آخرش که کار تموم ...
2 مرداد 1392