خیلی خطرناکه حسن!!!
امروز رفتم توی اتاق آوینا تا چند تکه لباس اتو کنم. چند ثانیه بعد هم سر و کله آوینا پیدا شد.
البته تصحیح می کنم، سر و کله اش پیدا نشد. فقط دستهاش پیدا شد.
چون از اتو می ترسید. به شدت جوانب احتیاط را رعایت می کرد و گاهی سرک می کشید. چند وقت پیش آوینا به اتویی که یک کم گرم بود دست زد و بعد از اون، اتو را توی لیست سیاهش گذاشت. احتمالا زیرش هم یک خط قرمز کشیده تا اصلا فراموش نکنه.
خلاصه یکی دو دقیقه سرک کشید و آخر دلش طاقت نیاورد و زد زیر گریه.
دستشو گرفتم و آوردم توی اتاق و بهش اطمینان دادم که این فقط یک اتو هست و منفجر نمیشه و فقط در صورتی که اتو داغ باشه و بهش دست بزنه دستش میسوزه.
وقتی اومد توی اتاق دست منو گرفت و کشید و سعی کرد تا منو هم از خطر دور کنه ولی یک کم بعد بی خیال شد و رفت سراغ کشوهای پشت سر من و در نهایت این منظره خلق شد.
خدای من!!!!! نمی دونستم اینقدر نخ دندون داریم!!!!
تو رو خدا اگه نخ دندون خواستید رو دربایسی نکنید.