آویناآوینا12 سالگیت مبارک

بهار زندگی من

آوینا و دنیای خیالی

چند هفته ای میشه که آوینا وارد دنیای خیالی شده و با عروسکهاش بازی میکنه (همون خاله بازی خودمون ولی وِرژِن ابتداییش) . براشون غذا درست میکنه، باهاشون حرف میزنه و..... بعضی وقت ها منم وارد این دنیا میکنه. امروز با دست های مشت کرده اومد پیشم و مشت خالیشو  باز کرد و گفت: مامانی پیسته (پسته) بخور. منم با شوق مثلا یکی بر داشتم و سریع گذاشتم توی دهنم . آوینا هم بلافاصله گفت: مامان پوستشو نخور! من چه می دونستم پسته های خیالی هم پوست دارن؟!!! ...
19 فروردين 1393

جوری که من دوست دارم

جورهایی که آوینا منو صدا میزنه: مامانی مامان شادی مامان شادی دون (جون) شادی مامانم (این یکی رو خیلی خیلی دوست دارم. یک جور خاصیه. لطفا منو همیشه اینجوری صدا بزن )
19 فروردين 1393

خاطره پرواز 416 اهواز-تهران

عرضم به خدمتتون که چند شب پیش به درخواست آوینا، تلویزیون روشن کردیم تا سرکار خانم کارتون ببینه. به صورت اتفاقی زدیم شبکه ای که در حال پخش فیلم "journey 2"  بود (اسم فیلم رو بعدا پیدا کردیم).  من و شهرام معمولا حواسمون به برنامه هایی که آوینا نباید ببینه، هست ولی چون این فیلم انیمیشن بود خیلی حساس نشدیم.    توی صحنه ای که دیدیم، این دختر و پسر سوار این زنبور شدند و کمی بعد پرنده ای بهشون حمله کرد و در تعقیب و گریز، دختره از پشت زنبور سقوط کرد. آوینا هم مات و مبهوت این صحنه رو دید و گفت: خانمه ....... دستش بگیره.............افتاد............. بعد هم فیلم رفت پیام بازرگانی و کلی طول کشید و ما شبکه رو ع...
19 اسفند 1392

اینم یک روز دیگه

 آدم وقتی میخواد بچه ها رو ببره پارک باید یک معجون درست و حسابی بخوره تا توان داشته باشه توی پارک از بچه مراقبت کنه. تمام مدتی که توی پارک بودیم صدای من بلند بود. آوینا آهسته از پله ها برو! آوینا دست نی نی رو نگیر! . . . خطاب به بقیه بچه ها خاله آوینا رو هل نده! خاله آوینا نمی تونه از سرسره بلند سُر بخوره. . . . خلاصه گفتم یک کم ماشین سواری کنه منم یک نفس راحت بکشم. البته بعدش مجبور شدم مثل اسب کنار ماشینش بدوم تا خانم یه وقت نترسه. بعد از 2-3 دور آوینا خانم عین پرنسس پیاده شد ، در حالیکه من نفس زنان پولشو حساب کردم و برگشتیم خونه.     زمان ما از ا...
14 اسفند 1392

این روزهای من و آوینا

این روزها بیشتر وقت من و آوینا با هم میگذره. با هم بازی می کنیم، می خندیم، می رقصیم حتی مثل دو تا خانم میشینیم گپ می زنیم و چای و میوه می خوریم. آوینا از عروسکش میگه و من گوش میدم. خلاصه روزگار بدی نیست.  دخترم اگرچه به کتاب میگه  "کِفاف "، به قابلمه میگه "قامباله " ، به پوشک میگه "پوکَش "، به داغ میگه "داو" ، ولی وقتی توی چشمام نگاه میکنه و میگه "مامان من خوشالم" "بیا برقصیم " . وقتی سرم درد میکنه با نگرانی ازم میپرسه، مامانی چی شده ، باور میکنم که دیگه برای خودش خانمی شده. خیلی زودتر از آنچه که فکرشو میکردم همدمم شده.  اگه هوس مافین کردین، روی عکس کلیک کنید.     ...
10 اسفند 1392

بازم عینک

دیروز غرق در مطالعه بودم که آوینا خیلی بی مقدمه ولی کاملا محترمانه عینکم رو از چشمم برداشت و روی دِراور گذاشت و گفت: مامان..... عینی..... بالا (یعنی مامان من ترجیح میدم عینکت روی دراور باشه. من داشتم خودمو از غرق مطالعه در می آوردم تا واکنش مناسبی نشون بدم که آوینا عینک خودشو آورد گذاشت روی چشمم و گفت: مامان..... این عینی.....   البته من بهش حق میدم. عینک آوینا خیلی قشنگ تره. احتمالا دفعه بعد یک فریم گل منگولی با سلیقه آوینا انتخاب می کنم. ...
7 دی 1392

موی شادی

همانطور که مستحضرید، این فسقلی ها در یک برهه از زندگیشون از یک فسقلی به جارو برقی تغییر کاربری میدن و خلاصه هر چی دم دستشون میاد میخورن. در طول این دوران، وقتی آوینا چیزی رو از روی زمین برمیداشت من بهش میگفتم : اَییییییییییی ، کثیفه مامان، بندازش توی سطل آشغال. البته الان که بزرگتر شده، خیلی بهتر شده. تا اینجا رو داشته باشین تا بقیه اش رو از قول مامانم بگم. دیروز آوینا یک تار مویی که به فرش چسبیده بود رو برداشت و گفت: اَییییییییی موی شادی . قیافه من بعد از شنیدن این روایت: بعدش نمی دونستم بخندم؟ گریه کنم؟ بزنم توی سر خودم؟ خوشحال باشم که بچه باهوشی دارم؟ از این به بعد با زبون این فسقلی چه کار کنم؟؟ ...
22 آذر 1392

کودکی من و آوینا

وقتی می خواهیم بریم بیرون، آوینا اَزَم میخواد تمام گیره سَر ها و کش موها رو به سرش بزنم. من و آوینا دست در دست هم و کاملا سرخوش به همه آدمها لبخند می زنیم، چه اونایی که کودکی آوینا رو درک می کنند و چه اونایی که با لبخند معنی داری منو نگاه می کنند و با خودشون میگن عجب مامان بی سلیقه ای داره و .... . من هم لبخند می زنم چون می خواهم دخترکم آن طور که دوست دارد و لذت میبرد زندگی کند. فراتر از مرزها و آنچه که ما خوب و بد، زشت و قشنگ می نامیم. زندگی سرخوشانه و کودکانه ی ما تا جایی که به کَسی صدمه نزند، چه اشکالی دارد؟؟ پ.ن: کاش کودک درون من دوباره بخواد اینطوری زندگی کنه. شادی کوچولو اگه دوباره کودکی کنی، قول میدم این دفعه ...
1 آذر 1392

دخترانه های من و آوینا

جمعه من و شهرام رفتیم بازار و برای زمستون آوینا خرید کردیم. طبق معمول اون لابه لاها سر از مغازه ی جینگیل فروشی درآوردم و اینا رو برای آوینا و خودم خریدم.  گیره ی نارنجی رنگ که یک پاپیون کوچولوی آبی داره مال منه.     ...
29 آبان 1392