آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

بهار زندگی من

روز اول سفر طبیعت گردی

این بار تصمیم گرفتیم طی یک سفر 5-6 روزه ، از جاذبه های طبیعی استان کهگیلویه و بویر احمد و فارس دیدن کنیم.  از چند روز قبل مکانهای دیدنی و مسیر ها رو مشخص کردیم و وسایل مورد نیازمون رو جمع و جور کردیم تا صبح زود (دوشنبه) حرکت کنیم. اما شب قبل از سفر، آوینا تب کرد و تا صبح مشغول پاشویه و پایین آوردن تبش بودیم . صبح بردیمش دکتر و دارو و این داستانا.....   ادامه دارد......   ...
28 ارديبهشت 1395

نوروز 1395

سال نو به همه خوانندگان و دوستان وبلاگی تبریک میگم و از خدای مهربون میخوام سال جدید سرشار از لحظه های ناب و به یادماندنی برای همه باشه. سفره هفت سین امسال. طبق روال هر ساله تهیه و آماده سازی ظروف هفت سین رو خودمون (من و شهرامِ همیشه پایه)  انجام دادیم . به اضافه درست کردن شیرینی عید. اصولا من معتقدم عید با همین درد سرهاش و بدو بدوهاش قشنگه! امیدوارم  هر کدوم از ما سهم خودمون رو در حفظ این آداب و رسوم باستانی و انتقال اون به بچه هامون انجام بدیم. آوینا موقع تحویل سال (ساعت 8 و 13 ثانیه) خواب بود. ولی چشمتون روز بد نبینه که با تب و لرز و سرفه های شدید از خواب بیدار شد و اونقدر بی حال و تبدار بو...
1 فروردين 1395

پاییز و بیماری های ویروسی

قبلا ها... در واقع خیلی قبلا ها، از شهریور انتظار پاییز رو میکشیدم. پاییز و اون خنکی دلچسبش و برگ های هزار رنگ و خش خش و خلاصه عاشق پاییز بودم. اینجا تو اهواز از پاییز خبری نیست که هیچی، وقتی مهر میاد دست به دعا هستیم، ویروس ها دخترکمان را کمتر آزار بدن. از سرماخوردگی اول مهر که بگذریم، مدتیه ویروس ت. اس. اس. ش  (تب ، اسهال، و استفراغ و شکم درد)  (این اسم رو خودم روش گذاشتم)  شایع شده و آوینا هم دو سه روزی باهاش درگیر بود. خدا رو شکر دخترم قوی بود و ردش کرد.   ...
27 مهر 1394

این روزها!

روزهای پایان ترم و امتحانات و تحویل پروژه و.... همه ی اینا در کنار بچه داری و همسر داری و خانه داری، و دغدغه های جابجایی به خونه جدید، همراه با 3 روز تب ویروسی آوینا، دوبار اسپاسم شدید کمرم.... و همه ی مشکلات زندگی در یک شهر غریب و دور از خانواده، از شادیِ آرام و خندان، یک کوه آتشفشان ساخته که هر لحظه در حال انفجاره!!!     اینطوری شد که از مادرم خواهش کردم پیشمون بیاد و تا پایان امتحانات خونمون بمونه! و مادرم با مهربونی بی نظیرش، الان مدتیه که مهمون ماست و آرامش رو به خونمون آورده!    سعی میکنم توی این روزهای پرمشغله هم هر طوری شده برای آوینا وقت بزارم. دخترم هر وقت میبینه که توی آشپزخونه مشغ...
25 خرداد 1394

آبله مرغان

آوینا آبله مرغان می گیرد!!!! ---------------------------------------- بعدا نوشت: آبله مرغان آوینا از روز یکشنبه شروع شد. علایم بروز بیماری  در روز اول به صورت جوش تاولی خیلی کوچکی بود. به مدت 3 روز تعداد دانه ها بیشتر شد و در روز چهار شنبه به اوج خودش رسید. پنجشنبه و جمعه، زخم ها کم کم خشک شدند و بعضی هاشون هم ناپدید شدن. * این بیماری در فصل بهار بسیار شایع است. * این بیماری ،  ویروسی و به شدت واگیردار است. * دکتر برای آوینا، استامینوفن ( برای تب) و دیفن هیدرامین (برای خارش) تجویز کرد. * تو اینترنت نوشته بودن پماد کالامین موثره، ولی دکترش گفت موثر نیست و ما هم استفاده نکردیم. * روزی یکبار ...
28 ارديبهشت 1394

پاییز پر ماجرا

توی این یک ماه و نیم از همه چی نوشتم: از قرتی بازی و لاک زدن هامون، قرارهای دوستانه، کاردستی ، آشپزی و شیرین کاریهای دخملی و... . اما ببینید چه صبری داشتم که از دو دفعه تب چهل درجه ی آوینا، چند بار عفونت گوش، سه دوره آنتی بیوتیک و .... هیچی نگفتم. هی گفتم این دفعه دیگه خوب مبشه، این دارو دیگه جواب میده، .... دیگه حالم از آزیترومایسین، کتوتیفن،ایبوپروفن، استامینوفن، آموکسی کلاو، سودوافردین، پروسپانون، شربت آویشن، منتول، چهار تخم و بخور آویشن ..... بد میشه! اصلا می دونید مصرف دستمال کاغذی مون چقدر زیاد شده؟  روز بدون بینی آویزان آوینایم آرزوست!   ...
14 آبان 1393

آخرین بازمانده

حدود یک هفته ای هست که داریم "شیر " رو برای آوینا تست می کنیم.اوایل اصلا علاقه ای به خوردنش نشون نمیداد ولی در کمال مسرت، دیروز از مامان شنیدم که آوینا تمام لیوان شیر رو خورده و از همه مهمتر هیچ واکنش آلرژیکی نشون نداده. وقتی اینو شنیدم احساس کردم یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد. دو سالِ سختی بود ولی گذشت. یاد روزهایی که فقط گوشت مرغ یا گوسفندی آب پز شده و برنج سفید میخوردم بدون ادویه و بدون افزودنی، تا بتونم به بچم شیری بدم که بدنش بتونه تحمل کنه. هر صبحی که با بغض، امپرازول ته حلقش میریختم ، فکر میکردم بچه ای که از ماه اول زندگیش دارو خورده، بعدها میتونه زندگی سالمی داشته باشه؟ یاد روزی که توی شیرینی فروشی بودیم...
17 ارديبهشت 1393

زخم شمشیر

امروز یک لحظه از آوینا غافل شدم و رومو برگردوندم دیدم دستشو با چاقو بریده.تا بیام به خودم بجنبم تمام دستم پر خون شد. هیچ کس هم خونه نبود. در چند ثانیه ای که داشتم دستمال، دور انگشت خونی آوینا نگه می داشتم، انواع اقسام فکرها به ذهنم رسید: - سریع یک چیزی بپوشم و بغلش کنم و بدوم به سمت درمانگاه نزدیک خونه - برم درِ یکی از واحدهای آپارتمان رو بزنم و ببریمش دکتر - زنگ بزنم شهرام (این یکی دیگه اوج  دستپاچگی ام بود)   سریع به خودم اومدم و یک ستاد بحران با خودم تشکیل دادم و خودمو جمع و جور کردم. چند دقیقه ای طول کشید تا خون بند اومد. تو این فاصله سرشو گرم کردم و کلی باهم خندیدیم. بعد چسب زخم زدم روش. یکی هم روی دست...
30 دی 1392

ایشالله بِری و دیگه برنگردی!

خداحافظ آلرژی     آخرین خبرهای به دست آمده از آوینا، حاکی از آن است که آلرژی آوینا برطرف شده. پ.ن: البته هنوز ماهی و میگو، گردو، و شیر مونده. ولی از آنجایی که بستنی خیلی به شیر نزذیکه، خیلی امیدوارم با شیر هم مشکلی نداشته باشه.   ...
28 دی 1392