آویناآوینا12 سالگیت مبارک

بهار زندگی من

به عمل کار برآید!!!

یک جایی خونده بودم که بچه ها رو از قبل در جریان برنامه ها و کارهایی که قراره انجام بدین بزارین. منم امروز به آوینا گفتم مامان یک ساعت دیگه میریم حموم. پیش خودم حساب کردم که توی این یک ساعت غذاشو آماده می کنم تا وقتی از حموم دراومد نوش جان کنه. چند دقیقه بعد آوینا سر و کله اش توی آشپزخونه پیدا شد و دستمو گرفت که بریم حموم. براش توضیح دادم که بعد از اینکه غذا درست کردم میریم حموم و خیلی محترمانه از آشپزخونه انداختمش بیرون. چند دقیقه بعد دیدم یک سر و صدایی میاد. رفتم دیدم خانم خودش دست به کار شده!!       خلاصه من غذا درست نکرده مجبور شدم ببرمش حموم. بعد هم تر گل ورگل و خوشگل مشگل اومدیم بیرون و منتظر مرد...
2 مرداد 1392

مرا فرانسوی ببوس!!

امروز آوینا منو با یک بوسه چند ثانیه ای رو لبهام از خواب بیدار کرد. آقای خانه یاد بگیرن. در ضمن دلشون هم آب!!!   غصه نوشت: آوینا دو روزه که بدنش گرمه و تب داره. لب به غذا هم نزده.   
2 مرداد 1392

اتاق فکر

هشدار!!! این پست حاوی مضامین حال به هم زن هست.     یکی از دردسر ها و مشکلات من و آوینا با هم دیگه، قضیه گلاب به روتون، دستشویی رفتن منه. که معمولا آوینا منو با گریه تا دم دستشویی بدرقه میکنه و بعدش که من رفتم داخل پشت در دستشویی میشینه تا من برگردم و گاهی هم همچنان نق میزنه و یا گریه میکنه. به هر حال من برای اینکه یک جورایی سرشو گرم کنم سعی می کنم باهاش دیالوگ داشته باشم. من: آوینا هاپو چی میگه؟ آوینا: هاپ   من: آوینا جوجه چی میگه؟ آوینا: جیک جیک   من: بَبَی چی میگه؟ آوینا: بع   من: گاوه چی میگه؟ آوینا : ما ما   خوب تا اینجا اگه شماره یک بوده که قضیه ت...
2 مرداد 1392

پدیده برق رفتگی

امروز صبح، ساعت 7:30 آوینا مشغول شیر خوردن بود که برق قطع شد. از بد حادثه ، آوینا بعد از تموم شدن شیرش تصمیم گرفت بیدار بمونه. طبق روال معمول دست منو گرفت و از تخت پائین اومدیم و قدم زنان رفتیم سمت هال و باز هم طبق معمول آوینا توی ورودی هال ایستاد تا من برم لامپ ها رو روشن کنم (خونه ما متاسفانه خیلی نورگیر نیست). اول تصمیم گرفتم راضی اش کنم که بخوابه ولی بعد که دیدم بی خیال نمیشه، براش توضیح دادم که برق قطع شده و چون برق قطع شده، لامپ ها روشن نمیشن، کولر روشن نمیشه، و حتی مجبور شدم بغلش کنم و با هم چند تا کلید رو بزنیم تا ببینه که برق نیست.   ولی مگه بی خیال میشد؟ خلاصه یکی دوساعتی من داشتم فَک می زدم. بعد از اینکه ...
2 مرداد 1392

دخترم این چه وضعشه آخه؟؟!!

امروز آوینا ساعت پنج و نیم صبح بیدار شد و شیر خواست و بعدش کنار من خوابید. دو ساعت بعد که چشمامو باز کردم، با این صحنه روبرو شدم. این پای آوینا جونه و اون چیزی که پاشو گذاشته روش، قفسه سینه منه !!!!   درباره بیماری آوینا: خدا رو شکر حال عمومیش خیلی بهتره . ولی اشتهایی به غذا نداره که امیدوارم اونم زودتر رفع بشه.   از همه دوستانی که به فکر آوینا بودن خیلی خیلی ممنونم. دوستتون دارم. ...
2 مرداد 1392

توافق یک طرفه!!!

امروز داشتیم با آوینا توپ بازی می کردیم که توپ رفت زیر میز ناهار خوری. به طرز بدجنسانانه ای که تا حدی هم از مهر مادری دور بود، توافق یک طرفه ای رو از طرف خودم تصویب کردم و به آوینا گفتم که هر کسی باید خودش کارهای خودشو انجام بده و مسئولیت عواقب کارهایی که انجام میده رو به عهده بگیره. خلاصه حالیش کردم که من زیر میز ناهار خوری بُرو نیستم. این شد که خودش دست به کار شد.   در این مرحله آوینا متوجه شد که چه کلاهی سرش رفته ولی من باز هم بهش یادآور شدم که مسئولیت این کارش رو هم باید به عهده بگیره!!!!   آفرین دخترم. به هر حال زندگی سخته دیگه!! ...
2 مرداد 1392

بدون عنوان

امروز رفتم توی تراس تا لباس های شسته شده رو پهن کنم، آوینا هم طبق معمول به خیال اینکه قراره آب بازی کنیم دنبالم اومد. توی تراس یک فروند ملخ بود و من برای اینکه آوینا رو با حشرات و حیوانات آشتی بدم، شروع کردم با ملخه معاشرت و خوش وبش کردن و... . آوینا هم نگاهش میکرد. بعد یک دفعه نمی دونم چی شد که یهو آوینا جیغ زد و رفت طرف در تراس و ملخه هم خدا ازش نگذره، پرید سمت من. خوب به منم حق بدین !!! مگه آدم چقدر می تونه خودشو کنترل کنه؟؟ منم جیغ زنان دویدم سمت در تراس.   توضیح نوشت: ما امشب به مدت دو روز میریم اصفهان و سپس از اونجا میریم ولایتمون. در اولین فرصت خدمت می رسیم و تعریف می کنیم. ...
24 تير 1392