آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

خاطرات این روزها

1- حدود دو هفته بعد از مردن "پشمک"، اون دوتای دیگه هم بعد از 10 روز مردن. خدا رو شکر آوینا خیلی بهتر از دفعه قبل با این قضیه کنار اومد.  نگهداری از حیوان خانگی واقعا وابستگی ایجاد میکنه. من و شهرام هم اصلا فکرشو نمیکردم در طول مدت کوتاه اینقدر به این جوجه ها دلبسته بشیم. ولی جدا از همه زحمتها و شیرینی های نگهداری از حیوان، این تجربه بسیار ارزشمندی برای آوینا بود و خیلی چیزها یاد گرفت و در بسیاری جهات رشد کرد. 2- یک هفته ای میشه که دخترم به شدت سرماخورده و میشه گفت تا حالا اینجوری مریض نشده بود. اولش 4 روز تب و لرز داشت، بطوریکه تا اثر پروفن میرفت دوباره تب میکرد. بعد هم عفونت گلو و آفت دهانی.... خدا رو شکر از دیروز ...
22 اسفند 1395

اولین تجربه ما از حیوان خانگی

دو هفته ای میشه که این سه جوجه فسقلی (پشمک، طلایی، حنایی)  مهمان ما هستن و بیشتر از اونچه که فکرشو میکردیم درگیر زندگی و عادت ها و رفتارهای جوجه اردکها شدیم.   گاهی اوقات تمیزشون می کنیم و اجازه میدیم توی خونه بچرخن البته به شرطی که روی فرش ها نرن مسئولیت این کار هم با آویناست.   فهمیدیم پشمک از بقیه زرنگ تر و شیطون تر و فعال تره و توی مراحل رشدی از بقیه جلوتر افتاده. چیزی که جالبه اینه که موقع خواب پشمک به زور هم که شده وسط اون دو تا برای خودش جا باز میکرد.   همه چیز خوب بود تا اینکه دیروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم صدایی از جوجه نمیاد. خیلی تعجب کردم چون تقریبا هر روز با صد...
26 بهمن 1395

ماجراجویی این هفته

این هفته چند ساعتی رو با خانواده مهربون فاطمه جون گذراندیم و بچه ها (آوینا، مهرا و پارسا) با بزغاله جدیدشون آشنا شدن.   بچه ها به خانم بزی غذا دادن و شیر خوردن حبه انگور  رو هم از نزدیک دیدند.   شیطنت های حبه انگور و بچه ها   و اینم سگ بی نهایت با وفا و با مرامشون "جیمی" که به شدت مورد توجه من و آوینا قرار گرفت.   آخر هفته خوب و لذت بخشی بود و بچه ها هم حسابی سرگرم شدند و تجربه های جدید کسب کردند.  *********************************************************************** روزهایی که مهرا میاد اهواز ، عمه الهام به بچه ها یه حال اساسی میده و می...
26 بهمن 1395

خاطرات این روزها

مهمترین اتفاق این روزهای ما، عروسی یکدانه برادرم بود که خدا رو شکر به خوبی و خوشی برگزار شد.    هفته گذشته اینقدرررررر هوا خوب و لطیف بود . که تصمیم گرفتیم یک گشت چند ساعته اطراف شوشتر بزنیم. آوینا و مهرا (دختر عمه) هم حسابی بازی کردند.   هر دو خسته و محو تماشای تلویزیون   بالاخره بعد از کلی بالا و پائین و چک و چونه ، برای آوینا 3 تا جوجه اردک خریدیم و من همین جوری خالی خالی مادربزرگ شدم   و یک رویداد بزرگ دیگه ، برگزاری نمایشگاه کتاب استانی بود که ما هم کلی خرید کردیم.     ...
12 بهمن 1395

خاطره یک روز برفی

آوینا از چند هفته پیش دائما سراغ برف رو میگرفت و وقتی بهش گفتیم اهواز برف نمیاد خیلی دلخور شد. خوشبختانه سفر اینبارمون به تهران مصادف با اولین برف پائیزی بود و ما  حسابی  برف بازی  کردیم.   پارک نیاوران           آدم برفی مون   پ.ن: آوینا اولش از دیدن برف خیلی ذوق زده شد حتی از دیدن برف روی ماشین ها هم هیجان زده میشد. ولی بعد از مدتی بازی کردن اونقدر سردش شد که گریه اش گرفت و اونقدر این حس سرما تو وجودش رفته بود که شب توی خونه گفت، از دیدن منظره برفی هم سردم میشه. پ.ن: خدایا به خاطر این دلخوشی ها ازت ممنونم. &n...
12 آذر 1395

روز آوینا

امروز من و آوینا یک روز خیلی خیلی خوب رو با هم تجربه کردیم. با هم قرار گذاشتیم که امروز روز آوینا باشه و هر کاری دوست داشته باشه، انجام میدیم. برای اینکه کاملا راحت باشیم، بهشت مادران رو انتخاب کردیم. بر خلاف همیشه که با ماشین خودمون اینور و اونور میریم، این دفعه با اتوبوس رفتیم. برام اصلا قابل تصور نبود که آوینا از اتوبوس سواری تا این حد خوشحال و ذوق زده بشه. اینقدر میخندید که همه با تعجب و لبخند به ما نگاه میکردند.   توی پارک با هم دویدیم،خندیدم، خوراکی خوردیم، با دستگاه حباب ساز یک عالمه حباب درست کردیم و بالا و پائین پریدیم، سرسره سوار شدیم ...خلاصه همه کار کردیم. برای خودم هم خیلی خوب بود.  عکاسی ...
5 آبان 1395

مسافرت گلپایگان- خوانسار

الهام جون دوست دوران دانشگاه من در مقطع لیسانس بود . تقریبا همون روز ورود به خوابگاه همدیگه رو دیدیم و با هم آشنا شدیم و بعد با هم اتاق گرفتیم و 4 سال هم اتاقی بودیم. بعد از اتمام دوران دانشگاه هر کدام به شهرهای خودمون برگشتیم .ولی تلفنی و دیدارهای گاه و بیگاه که گاهی چند سال طول میکشید ، این دوستی رو زنده نگه داشتیم.    آخرین بار حدود 4 سال پیش ، وقتی آوینا چهار ماهه بود ما رفتیم گلپایگان و دیگه فرصتی برای دیدار حضوری پیش نیامد. تا اینکه حدود 2 ماه  پیش متوجه شدم پدر عزیز و محترم الهام جون به رحمت خدا رفته. از شنیدم این اتفاق دردناک خیلی ناراحت شدم و بیشتر از اون از اینکه خبر نداشتم تا بتونم در مراسم پدرش شرکت داشته ب...
1 آبان 1395

سرزمین لی لی پوت

از وقتی تبلیغ سرزمین لی لی پوت رو تو اینستا دیدم تو فکر بودم که در اولین فرصتی که به تهران اومدیم ، برای آوینا یک برنامه بازدید بزارم. خوشبختانه با وجود مشغله زیادی که داشتیم تونستیم، یه فرصت باهم بودن لذت بخش داشته باشیم. اینجا همه چی لی لی پوتی و کوچولو بود.  بخش مربوط به سوپرمارکت توی این بخش بچه ها میتونن خرید کنن و هرچه دوست دارند تو سبد خرید بزارن و به نوبت صندوقدار باشن .   بخش پزشکی کلیه وسایل پزشکی در اندازه های کوچک در این قسمت موجوده.      بخش دندانپزشکی و نسخه نوشتن خانم دکتر آوینا     بخش نانوایی در این قسمت بچه ها خمیر نان ر...
26 مهر 1395

مناسبت های واقعی و غیر واقعی

شروع سال تحصیلی جدید با کیک های توپی که دخترم برد مهد کودک تا با دوستانش میل کنه.   جشن تولد بهار      دختر ما مدتیه روز شمار تولدشو به کار انداخته و هر روز میپرسه چقدر به تولدم مونده. دیشب گفت به مناسبت شروع سال جدید مهد کودک تولد بگیریم. خلاصه کیک درست کردم و جشن گرفتیم.   ...
3 مهر 1395