آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

بهار زندگی من

اولین تجربه ما از حیوان خانگی

1395/11/26 10:42
نویسنده : شادی
506 بازدید
اشتراک گذاری

دو هفته ای میشه که این سه جوجه فسقلی (پشمک، طلایی، حنایی)  مهمان ما هستن و بیشتر از اونچه که فکرشو میکردیم درگیر زندگی و عادت ها و رفتارهای جوجه اردکها شدیم.

 

گاهی اوقات تمیزشون می کنیم و اجازه میدیم توی خونه بچرخن البته به شرطی که روی فرش ها نرننه

مسئولیت این کار هم با آویناست.

 

فهمیدیم پشمک از بقیه زرنگ تر و شیطون تر و فعال تره و توی مراحل رشدی از بقیه جلوتر افتاده. چیزی که جالبه اینه که موقع خواب پشمک به زور هم که شده وسط اون دو تا برای خودش جا باز میکرد.

 

همه چیز خوب بود تا اینکه دیروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم صدایی از جوجه نمیاد. خیلی تعجب کردم چون تقریبا هر روز با صدای جیک جیک درخواست غذا بیدارمون میکردن. چشمتون روز بد نبینه دیدم پشمک بی حال افتاده و در حال ....غمگین

یک کم طول کشید تا خودمو جمع و جور کردم و به آوینا گفتم که پشمک مریض شده و حالش خوب نیست. آوینا در کمال ناباوری از روی زمین بلندش کرد و گفت: مامان شاید دیشب طولانی نخوابیده و خسته است و میخواد استراحت کنه . تا ظهر حالش خوب میشه.

**************************

عصر که از مهد آوردمش دیدم پشمک مردهغمگین البته همون صبح هم می دونستم دوام نمیاره. آوینا اومد و دوباره پشمک رو بلند کرد و بدون اینکه چیزی بگه سعی کرد پشمک رو ایستاده  نگه داره غمگین و بعدش بغض آلود خندید و گفت: مامان پشمک چرا نمیتونه بایسته؟ و بعد یهو بغضش ترکید و زد زیر گریه و یک ساعت تمام توی بغلم زار زد و گریه کرد. لابه لای گریه اش همش میگفت: مامان من پشمک رو دوست دارم.... نمیخوام بمیره.... چرا خدا کاری کرده که پشمک بمیره و نتونیم کاری کنیم....

بعدش کمی آروم شد ولی به محض ورود شهرام دوباره گریه سر داد و دوباره ........

بهش گفتیم که باید خاکش کنیم ولی مقاومت کرد و میگفت من میخوام نگهش دارم. بذارین یک روز فقط نگهش دارم. غمگین

شب نزدیک رودخونه خاکش کردیم و ازش خداحافظی کرد.

تا شب موقع خواب هم خیلی نا آروم بود و هر وقت یادش میفتاد بغض میکرد. 

******************************

بچه ها معنی مردن رو واقعا نمیفهمن و حیوانات خانگی این فرصت و شناخت رو براشون فراهم میکنه.

به بچه ها نگیم عیبی نداره ... حیوانه دیگه ... میمیره. یکی دیگه برات میخرم و .....در عوض بغلشون کنیم و باهاشون همدردی کنیم و بزاریم تا جایی که میخواد حرف بزنه در موردش صحبت کنه. حیوانات رو به خاک بسپاریم . اینجوری بچه ها احترام گذاشتن رو یاد میگیرن.

نقاشی کردن خیلی به تخلیه روانی بچه ها کمک میکنه. دیشب به آوینا گفتم از پشمک نقاشی بکش تا بزنیم به اتاقت و اینجوری همیشه به یادش هستیم . اما تا اینو شنید زد زیر گریه و گفت : اون وقت هر دفعه ببینمش گریه ام میگیره. اما آخر شب خودش گفت که میخوام ازش نقاشی بکشم.

*****************************

خلاصه ها ما خودمون هم دلمون هم به خاطر پشمک و هم به خاطر ضجه های آوینا کباب شد.

**********************************

بعدا نوشت

دیروز به خواست آوینا گل خریدیم و رفتیم پیش پشمک

 

 

خدا رو شکر خیلی آرومتر شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

فریده
26 بهمن 95 13:25
آخیه بی زبون پشمک ، گناه داشته ، آخه چرا مُرد ، اون که از همه بهتر و زرنگ تر بود . یاد بچگی های خودم افتادم که جوجه پنبه ای می خریدیم ، یادمه وقتی می دیدیم بیحال هستن داخل آب خوردنی شون قرص سرماخوردگی یا پودر آنتی بیوتیک می ریختیم ، واقعاً بهتر هم می شدن.
مامان فرخنده
26 بهمن 95 14:50
چه خاطره غم انگیزی بیچاره پشمک میتونم تصور کنم چقدر آوینا جون ناراحت شده چون بچه ها از خاطرات غم انگیز خوششون نمیاد ولی شاید باید اینو تجربه میکرد
دایی محسن
26 بهمن 95 18:51
دایی قرررربونت بره
مرجان
5 اسفند 95 0:58
خیلی غم انگیز بود عزیزم آوینا جون حق داشت گریه کنه..حیوون خونگی خیلی وابستگی میاره ..خداروشکر آوینا جون کنار اومد با نبود پشمک..بالاخره اینا تجربه و تمرینی هست برای بچه ها که دریچه‌نگاهشون به زندگی باز تر بشه وبدونن گاهی از دست دادنهایی هم هست