آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بهار زندگی من

باز هم آوینا و پارک

امروز من و مامان و بابا و آوینا رفتیم پارک. رفتیم پارکی که همیشه بابا،  آوینا رو میبره. اول اینکه آوینا تند و تند لباس پوشید و رفت بیرون در و کلی از هیجانش جیغ و ویغ کرد تا ما هم کفش بپوشیم و بریم.   بعد هم تا مامان در آسانسور رو باز کرد سریع رفت داخل تا جا بگیره.   توی مسیر پارک بازی بچه ها، یک حوض خیلی پهن و قشنگ هست که کلی هم آدم اطرافش نشسته بودند و صفا می کردن. آوینا هم اصرار که منم می خوام لب آب با بشینم.   با کلی خواهش و التماس از لب حوض بلندش کردیم و رفتیم سمت محوطه بازی بچه ها.   توی راه آوینا می خواست مزاحم نوامیس مردم بشه که با وساطت بابام قضیه ختم به خیر شد.   بع...
2 مرداد 1392

جشن پیروزی

ما هم رفتیم جشن پیروزی گرفتیم.   تشکر نوشت: از همین تریبون از آقای روحانی رئیس جمهور محترم بابت راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی 2014 برزیل کمال قدردانی و تشکر خود را اعلام می دارم. ...
2 مرداد 1392

بارون بهاری

دوست عزیز و مهربونم زحمت کشیده و از روی یکی از عکس های آوینا ، این نقاشی رو براش کشیده. دست گلش درد نکنه.       این هم آدرس وبلاگش: www.baronbahary.persianblog.ir     حالا همه باهم خاله آمنه دوستت داریم. خاله آمنه متشکریم .     ...
2 مرداد 1392

آب بازی

امروز برای آوینا برنامه آب بازی ترتیب دادیم ، اون هم توی استخر بادی و توی تراس. اولش کلی ناز کرد که من نمیامو و این کارا چیه و من لخت نمیشمو و من میخوام با تدی بازی کنم و... تا بالاخره راضی شد.         حالا مگه میشد این فسقلی رو از توی آب دربیاریم!!!!!!!!   ...
2 مرداد 1392

قرار نی نی سایتی.

امروز یک قرار نی نی سایتی داشتیم تا با سمیرا و فاطمه و نی نی هاشون از نزدیک آشنا بشیم. بعد از اینکه آوینا رو حاضر کردم رفتم توی اتاقم تا خودم هم لباس بپوشم. وقتی به اتاق آوینا برگشتم دیدم تمام تل های پارچه ای رو دستش کرده و ظاهرا آماده رفتنه. براش توضیح دادم که اگه فکر میکنه با این زلمبو زیمبو ها خوش تیپ تر به نظر میرسه، سخت در اشتباهه. ولی از اونجایی که آوینا تصمیمشو گرفته بود، مجبور شدم با زور اینا رو از دستش در بیارم. والله نمی دونم این اخلاقش به کی رفته؟؟!!!   خلاصه، آمنه و مرضیه آمدن دنبالم و رفتیم خونه سمیرا. توی خونه سمیرا، بعد از ماچ و بوس و آشنایی اولیه، تا آوینا رو گذاشتم زمین ، دوید و رفت سراغ توپ سارینا و گفت...
2 مرداد 1392