آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بهار زندگی من

خداحافظی با "شی شی"

حدود یک هفته ای میشه که آوینا با شیشه شیر و شیر خشک نوترامیژن خداحافظی کرده و الان شیر پاستوریزه رو درون لیوان میل می فرمایند. به نظرم با توجه به وابستگی  بچه به شیشه شیر، این مرحله باید به صورت کاملا تدریجی صورت بگیره. برای همین از چند ماه قبل براش برنامه ریزی کردم. در مرحله اول تعداد دفعاتشو به 3 بار در شبانه روز، صبح، ظهر زمان خوابیدن و شب تنظیم کردم. در بقیه اوقات روز اگر شیر می خواست سعی میکردم سرشو به چیزی گرم کنم یا خوراکی های که دوست داره بهش بدم. در مرحله بعد، شیر ظهر را حذف کردم. و حدود یک ماه این روش را ادامه دادم. در مرحله بعد، غلظت شیر رو کم کردم. بعد از یک مدت، شیر صبح حذف شد و تا مدتها فقط شب ها شیر میخورد . اونم رق...
28 ارديبهشت 1393

نمایشگاه کتاب 93

دوستان واقعی همیشه و هر کجا که باشند از کوچکترین فرصت ها برای تازه کردن دیدارها استفاده میکنند. روز جمعه من و آوینا در یک اقدام کاملا ناگهانی رفتیم نمایشگاه کتاب، و با یلدا و سروش (همسایه ی اهوازی مون) هم دیدار کردیم.     دخترکم حسابی خسته شد.   دستاوردهای نمایشگاه ...
13 ارديبهشت 1393

مهمانان نوروزی -قسمت سوم

آوینا و عسل بعد از آب بازی و شلوغ کاری خوابیدن و یک ساعت بعد بیدار شدند.     لبخند رضایت روی لب های آوینا چند دقیقه بعدش محو شد، چون در کمال ناباوری  گلاب به روتون حالش به هم خورد و بالا آورد.   این حالت تهوع تا اهواز ادامه داشت . شب که رسیدیم اهواز، بعد از جمع و جور کردن اولیه، آوینا رو که همچنان بالا می آورد  بردیم دکتر. دکتر براش آمپول ب 6 تجویز کرد و ما برگشتیم خونه. از ساعت 11 شب، گلاب به روتون این دفعه من چپ کردم و تا ساعت 5صبح من و آوینا  .   صبح روز سیزدهم دوباره رفتیم دکتر و من سرم و دو تا آمپول و آوینا هم دو تا آمپول نوش جان کردیم و برگشتیم خونه. خلاصه روز سیزده بد...
16 فروردين 1393

مهمانان نوروزی - قسمت دوم

عصر دوشنبه اهواز رو به مقصد دیلم ترک کردیم. حال و احوال مهمون ها (عسل و زهرا) هم علیرغم اینکه کمی بیحال بودن،به نظر می آمد رو به بهبوده.         توی راه نزدیک هندیجان توقف کردیم و چای خوردیم که خیلی چسبید. شب رسیدیم دیلم و اول رفتیم یک دستی به آب زدیم . ولی چون باد شدیدی می وزید زیاد نتونستیم کنار ساحل بمونیم و ترجیح دادیم اول یک سرپناه برای شب پیدا کنیم. همون شب عسل دوباره علایم تب و بیماری رو نشون داد که تونستیم با دارو رفعش کنیم. صبح سه شنبه روز بهتری بود. اول یک گردش کوتاه توی بازار انجام دادیم. بعد هم رفتیم کنار ساحل.        عسل یک دوست پیدا کرد (حنا خانم) و...
16 فروردين 1393

مهمانان نوروزی -قسمت اول

نوروز 93 برای ما خیلی خاص بود. اول اینکه اولین بار بود که لحظه تحویل سال خونه خودمون بودیم (سالهای قبل تهران بودیم). دوم اینکه مهمان نوروزی داشتیم  (زهرا، عمار و عسل دخترشون)  .  زهرا و عمار از هم دانشکده ای ها و دوستان خوبِ دوران لیسانس من بودن و بعد از فارغ التحصیلی هم دوستان خوبم باقی موندن. خلاصه به ما افتخار دادن و به دیدنمون اومدن. (در مورد سفر کرمانشاه  اینجا  گفته بودم) طفلکی ها تمام طول مسیر کرمانشاه - اهواز اینجوری اومدن.   بعد از چندین ساعت سفر خسته کننده، حدود ساعت 12:30 شب (دوشنبه) رسیدن اهواز ولی اینقدر خسته بودن که حتی نتونستن شام بخورن. تا اینجا هر چی بود قابل تحمل بود. ا...
12 فروردين 1393

تولد 2 سالگی آوینا

تولد 2 سالگی با حضور پدر بزرگ و مادربزرگ ،عمه ها و عمو ی آوینا و دخترخاله و پسرخاله های شهرام برگزار شد. از دوست خوبم شادی (مامان تینا و رایان) به خاطر تم های خوشگلی که برام فرستاد تشکر میکنم. از برادر خوب و مهربانم که زحمت درست کردن تم ها رو کشید و مثل  همیشه  با محبت و مهربونی بی دریغش  ما رو شرمنده خودش کرد ممنونم. جاش توی جشن ما خیلی خالی بود و البته پدر و مادرم که می دونم خیلی دوست داشتن با ما باشن ولی به خاطر دوری و مسافت زیاد امکانش رو نداشتن.   از آنجایی که دست تنها بودیم و خیلی کار داشتیم متاسفانه  در مجموع  نتونستیم عکس های خوبی به یادگار برداریم.   بقیه عکس ها در اد...
10 فروردين 1393

تولد سروش جان

پنجشنبه شب، تولد سروش عزیزم بود و فرصتی پیدا شد تا بعد از مدت ها دوستان رو ببینیم و دور هم باشیم.   اول مهمونی آوینا وقتی متوجه شد، مرکز توجه جمع هست و چهار تا آدم هستن که چون مدت هاست ندیدنش برای بغل کردنش لَه لَه میزنن، شروع کرد به کلاس گذاشتن و هیچ کس رو تحویل نگرفت. کمی بعد، یک مهمون خوشگل دیگه (آیلا خانم) به جمع اضافه شد و از اونجایی که اصلا تو جَو کلاس و قیافه و این حرفا نبود، به سرعت نقل مجلس شد.     یک کم بعدتر، آوینا که دید رقیب بدجور نقل و نبات شده، کم کم یَخِش باز شد و بقیه ی مهمونی من و شهرام آوینا رو می دیدیم که بغل این و اون مشغول رقص و حرکات موزون است.     تولد...
20 اسفند 1392