آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بهار زندگی من

کوه به کوه نمیرسه ، ولی آدم به آدم میرسه آوینا خانم!!

شهرام از سه شنبه اومده تهران و چون نمی تونه روز تولدم تهران باشه، تولدم رو زودتر برگزار کردیم. آوینا توی یکی از عکسهام یک همچین ژستی گرفته، حالا منم قراره توی یکی از عکس های تولدش یک همچین اَدایی دربیارم. شاید هم بدتر!!!     اینم یک عکس دیگه برای دوستانی که عکس جدید خواسته بودن.   پ.ن: با تشکر از آقای همسر که با خرید یک فروند دستبند خوشگل بنده رو شگفتانه کردند. پ.ن 2: شگفتانه معادل فارسی سورپرایز میباشد. ...
15 آذر 1392

عصر جمعه دلگیر

عاشق مراکز خریدی هستم که یک اتاق بازی برای بچه ها دارند. آوینا و بابا بزرگش موندن اینجا و من و مامان با خیال راحت رفتیم ویندو شاپینگ عصر جمعه.        ...
1 آذر 1392

سرسره ی حادثه آفرین

آوینا امروز از پله های بلندترین سُرسُره تونلی عمرش بالا رفت تا سُر بخوره.   منم اون پائین ایستادم تا هواشو داشته باشم. ولی یک محاسباتم اشتباه از آب در اومد و آوینا در حالیکه با سرعت میامد پائین، محکم خورد به صورت من، و خلاصه بینی من یک لحظه در خطر له شدگی قرار گرفت.      خوشبختانه مشکل خاصی پیش نیامد ولی خیلی دردم اومد.   ...
22 آبان 1392

جمعه

امروز پارمیس و مامانش اومدن دنبالمون و رفتیم پارک. خیلی بهشون زحمت دادیم ولی حیف که آوینا خیلی خوشحال نبود.   ...
17 آبان 1392

حیات وحش توی خونه ما

عصر که آمدم خونه، چشمم به جمال ایشون روشن شد.   با چشمهای گرد شده از بابا پرسیدم: این از کجا اومده؟ و بابا توضیح داد که با آوینا توی تراس بودند که یهو ایشون بال میزنن و میان توی تراس و چون آوینا به شدت ذوق کرده و بهش علاقه نشون داده، گرفتنش و آوردنش توی خونه و این قدر عادی تعریف کرد که انگار نه انگار که ایشون یک جوجه شاهین هست.   تمام مدتی که داشتم بابا رو راضی میکردم که  شاهینو دست به سر کنه، فکر میکردم که هر لحظه ممکنه ننه، بابا و کَس و کارش سر برسن و ما نتونیم قانعشون کنیم که بچتون خودش اومده و ما توی این مدت در به در دنبال خونه تون بودیم.... . خلاصه که بابا جریان رو به یکی از همسایه ها گفت و...
21 مهر 1392

اولین دوست آوینا

آناهیتا (به قول آوینا ، آنی) به جرات اولین دوست آویناست که دقیقا 5 ماه ازش بزرگتره.. همسایه دیوار به دیوار خونه ی مامان اینا هستن و روزی چند بار همدیگه رو می بینند و با هم لاو می ترکونن.  امشب آنی مهمون ما بود. بچه ها وقتی باهم هستند، رفتارهایی از خودشون نشون میدن که کمک میکنه بیشتر بشناسیمشون. وقتی براشون چوب شور آوردم، هر دو مثل خانم نشستند و خوردند. حتی توی دهن همدیگه هم میذاشتن. به گفته مامان آنی، آنی خیلی بد خوراک و بد غذاست ولی با آوینا 4 تا چوب شور خورد.     وقتی آوینا اسباب بازی آنی رو میخواست، یک اسباب بازی براش می آورد و اونی که دست آنی بود رو یواش ازش می گرفت.    وقتی ب...
16 مهر 1392