آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهار زندگی من

دختر مادر شجاع!!!!!

امروز توی آشپزخونه بودم که یهو آوینا جیغ و ویغ کنان، بر سر زنان و ماما گویان اومد پیشم و دستمو گرفت تا چیزی نشونم بده. رفتیم تا دم در خونه نزدیک جا کفشی. اونجا این موجود فلک زده و بدبخت رو دیدم.   یک پروانه که کلا یک سانت بیشتر نبود و وقتی آوینا انگشتشو می برد نزدیکش به اندازه نیم سانت حرکت میکرد و آوینا جیغ میزد. همیشه توی ذهنم آوینا رو دختری شجاع تصور میکردم که وقتی من از ترس سوسک جیغ میزنم، دلاورانه میاد و با دمپایی میزنه تو سر سوسکه و میگه مامان جون نترس !!! من اینجام.   امروز با دیدن این صحنه ها کاخ آرزوهام بر سرم خراب شد.   ...
2 مرداد 1392

هی وای من!!!!!!

می خواستم یک کاری انجام بدم و برای اینکه آوینا نیاد توی دست و پام، گذاشتمش توی تخت و پارک. چشمتون روز بد نبینه. تا سرمو برگردوندم این صحنه رو دیدم.   دارم فکر می کنم بفرستمش کلاس بند بازی و حرکات ژانگولر!!!! ...
2 مرداد 1392

سبزی خانم

  تلاش مجدانه آوینا برای پوشاندن دمپایی به پای "سبزی خانم". ویکی پدیا : "سبزی خانم" عروسک پارچه ای است که در ماسوله می فروشند و مامان شادی ها برای بچه هایشان می خرند و در اوج خلاقیت اسمش را سبزی خانم می گذارند.       ...
2 مرداد 1392

توافق یک طرفه!!!

امروز داشتیم با آوینا توپ بازی می کردیم که توپ رفت زیر میز ناهار خوری. به طرز بدجنسانانه ای که تا حدی هم از مهر مادری دور بود، توافق یک طرفه ای رو از طرف خودم تصویب کردم و به آوینا گفتم که هر کسی باید خودش کارهای خودشو انجام بده و مسئولیت عواقب کارهایی که انجام میده رو به عهده بگیره. خلاصه حالیش کردم که من زیر میز ناهار خوری بُرو نیستم. این شد که خودش دست به کار شد.   در این مرحله آوینا متوجه شد که چه کلاهی سرش رفته ولی من باز هم بهش یادآور شدم که مسئولیت این کارش رو هم باید به عهده بگیره!!!!   آفرین دخترم. به هر حال زندگی سخته دیگه!! ...
2 مرداد 1392

عاقبت شیطونی بیش از حد!!!!

ما داشتیم غذا می خوردیم، آوینا هم داشت ماکارونی میخورد. یک لحظه نگاهش کردیم دیدیم اینجوری ولو شده!!!   پ.ن: لطفا برای من حرف در نیارید که وای شادی رو نگاه کن، همش برای آوینا ماکارونی درست میکنه، چون دلخور میشم. ...
2 مرداد 1392

در نبود آوینا

مامان می خواست به دیدن یکی از دوستانش بره، آوینا رو هم با خودش برد. وقتی داشتم آوینا رو حاضر میکردم، توی ذهنم انبوه کارهای عقب مونده را مرور میکردم.  وقتی مادر بزرگ و نوه را راهی کردم، یک نفس راحت کشیدم و بدو بدو رفتم سراغ کارهام. از این ور به اون ور. یهو احساس کردم چقدررررر خسته ام. چقدرررررررررر به این سکوت و آرامش احتیاج داشتم و چقدررررررر نیاز داشتم که به یکی اعتماد کنم و بچمو یک ساعت بسپرم دستش.  کارها رو بی خیال شدم و رفتم سراغ یخچال. یک بسته آلو جنگلی (هدیه داداش محسن) برداشتم و رفتم توی اتاق و با خیال راحت خوردم. وقتی به خودم اومدم، دیدم دارم به آوینا و کارهاش فکر می کنم.  نُچ. مثل اینکه وقتی آدم مادر...
2 مرداد 1392

دی جی آوینا

بعد از نشون دادن استعداد در زمینه های مختلف هنری، این بار آوینا وارد عرصه خوانندگی شد. هر شب شاهد اجرای زنده  آواز و  رقص توسط آوینا و دایی محسن هستیم.   من مثل همیشه از آوینا حمایت می کنم .فقط کاشکی اون میکروفن رو از ته حلقش در بیاره. خیلی نگرانم به لوزالمعده اش آسیب برسه.          ...
1 مرداد 1392

اصفهان- باغ پرندگان

در راستای آشنایی و آشتی آوینا با پرندگان، آخرین روز اقامت در اصفهان به بازدید از باغ پرندگان اختصاص یافت. البته از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نماند که خودم هم خیلی دوست داشتم. به پیشنهاد کودک درون مامان شادی، تصمیم گرفتیم فاصله پارکینگ تا باغ پرندگان رو سوار درشکه بشیم. البته آوینا تا متوجه شد وسیله نقلیه اش "اسبه" طبق معمول پرید بغل من!!!! دیگه شما تصور کنید که چقدر اوضاع نا امید کننده است.   من و شهرام سعی کردیم با آب و تاب و عشق و علاقه راجع به هر پرنده  برای آوینا توضیح بدیم و سعی کنیم ترسش بریزه.           اینم پرنده ای که خیلی ازش خوشم اومد. توکان ...
29 تير 1392