دختر مادر شجاع!!!!!
امروز توی آشپزخونه بودم که یهو آوینا جیغ و ویغ کنان، بر سر زنان و ماما گویان اومد پیشم و دستمو گرفت تا چیزی نشونم بده. رفتیم تا دم در خونه نزدیک جا کفشی. اونجا این موجود فلک زده و بدبخت رو دیدم. یک پروانه که کلا یک سانت بیشتر نبود و وقتی آوینا انگشتشو می برد نزدیکش به اندازه نیم سانت حرکت میکرد و آوینا جیغ میزد. همیشه توی ذهنم آوینا رو دختری شجاع تصور میکردم که وقتی من از ترس سوسک جیغ میزنم، دلاورانه میاد و با دمپایی میزنه تو سر سوسکه و میگه مامان جون نترس !!! من اینجام. امروز با دیدن این صحنه ها کاخ آرزوهام بر سرم خراب شد. ...