اصفهان!!!!
ساعت 6 صبح بعد از اینکه وسایلمونو تو ماشین گذاشتیم، آوینا رو هم خواب آلود نشوندیم توی صندلیش. چشماشو باز کرد و یک کم شوک زده ما رو نگاه کرد . بعد از اینکه متوجه شد ما پدر و مادرش هستیم و در صحت و سلامت عقلی هستیم، با خشم به روبرو خیره شد که تا یک ساعت ادامه داشت. بعد خوابش برید.
نکته شرم آمیز اینکه از دیروز که اومدیم اصفهان، آوینا با دیدن هر کدوم از دوستانمون، وحشت زده به من میچسبه و حتی گریه هم میکنه. و در عوض امروز که رفتیم بیرون، جوری با مردم کوچه و بازار رفتار میکنه که انگار بچه کف اصفهانه و هر روز با مردم اینجا سلام و علیک داره.
توی گشت و گذارها و خرید، برای آوینا یک چادر بازی خریدیم که من شخصا خیلی دوستش دارم. جون میده برای خاله بازی!!!!
آوینا فقط دو نفر رو دعوت کرد که وارد حریمش بشن. من و خاله مهدیه (یکی از دوستان) .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی