مامان شادی عینکی طفلکی
از وقتی آوینا خانم، عینک را روی صورت من شناخته تا الان، این سومین عینکی هستش که خریده ام.
اوایل که بچه تر بود مثل همه بچه ها سعی میکرد عینک منو از روی صورتم برداره. الان که بزرگتر شده، لطفش گل کرده و هر جا عینک منو پیدا میکنه، به صورت مچاله شده میاره تحویلم میده.
تمام اینا به کنار. من اصلا با اینا مشکلی ندارم. بین خودمون بمونه ، آوینا فکر میکنه من مشکل جدی در بینایی دارم و حتما باید عینک بزارم تا بتونم ببینم.
مثلا یک روز از خواب بیدار شده بود و به شدت گرسنه بود. بغلش کردم تا براش شیر درست کنم ولی منو به سمت میز ناهار خوری که عینکم روش بود هدایت کرد و گفت "اینا" (یعنی عینکت اینجاست مامانِ کورم). وقتی عینکم را گذاشتم خیالش راحت شد و رفتیم براش شیر درست کردم و موارد مشابه.
اوضاع در این حد بی ریخته!!!
می ترسم بچم بابت اینکه مامانش کوره افسردگی بگیره.