بهترین صبحانه عمرم
این پست رو دیروز توی اینستا گذاشتم و دوست داشتم اینجا هم به یادگار بماند.
امروز صبح چشمهامو باز کردم و دوباره بستم. خسته تر از اونی بودم که بلافاصله از تختم بیام بیرون. چند دقیقه بعد آوینا بیدار شد و طبق معمول اومد روی تخت ما و کنارم خوابید. بغلم کرد و گفت :مامان بیدار بشیم؟ بهش گفتم: باشه مامان یه کم دیگه بیدار میشم! چشمامو بستم و نفهمیدم چقدر طول کشید! دوباره با صدای آوینا بیدار شدم که گفت:مامان صبحانه آماده است!
چشمامو که باز کردم،صحنه ای دیدم که دوست ندارم هیچ وقت فراموشش کنم.
دیدم یه چهار پایه آورده کنار تختم و روش سفره یکبار مصرف انداخته و همه چیزای صبحانه رو در حد توانش آورده و آماده کرده بود.
🍞🍯🍵🍴
با هم صبحانه خوردیم و خیلیییی لذت بردیم.
بعد از صبحانه صورتش و دستاشو غرق بوسه کردم و ازش تشکر کردم و بهش گفتم که این بهترین صبحانه ای بود که توی عمرم خورده بودم!💖
آوینا در جوابم گفت:تو و بابا فکر می کنین اگه صبحانه رو جای دیگه ای بخوریم، همه چی وِلو میشه!ولی من سفره پهن کردم که نریزه!
در جوابش گفتم که خیلی فکر خوبی کردی!
بعدش پیش خودم فکر کردم که چقدر ساده میشه کلیشه های زندگی رو به هم ریخت و با ایجاد تنوع، از زندگی لذت برد!
❤❤❤
دخترم ازت ممنونم که اینقدر فوق العاده ای!😊
من چقدر خوشبختم که تو رو دارم!😊