آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

بهار زندگی من

آب بازی

امروز برای آوینا برنامه آب بازی ترتیب دادیم ، اون هم توی استخر بادی و توی تراس. اولش کلی ناز کرد که من نمیامو و این کارا چیه و من لخت نمیشمو و من میخوام با تدی بازی کنم و... تا بالاخره راضی شد.         حالا مگه میشد این فسقلی رو از توی آب دربیاریم!!!!!!!!   ...
2 مرداد 1392

قرار نی نی سایتی.

امروز یک قرار نی نی سایتی داشتیم تا با سمیرا و فاطمه و نی نی هاشون از نزدیک آشنا بشیم. بعد از اینکه آوینا رو حاضر کردم رفتم توی اتاقم تا خودم هم لباس بپوشم. وقتی به اتاق آوینا برگشتم دیدم تمام تل های پارچه ای رو دستش کرده و ظاهرا آماده رفتنه. براش توضیح دادم که اگه فکر میکنه با این زلمبو زیمبو ها خوش تیپ تر به نظر میرسه، سخت در اشتباهه. ولی از اونجایی که آوینا تصمیمشو گرفته بود، مجبور شدم با زور اینا رو از دستش در بیارم. والله نمی دونم این اخلاقش به کی رفته؟؟!!!   خلاصه، آمنه و مرضیه آمدن دنبالم و رفتیم خونه سمیرا. توی خونه سمیرا، بعد از ماچ و بوس و آشنایی اولیه، تا آوینا رو گذاشتم زمین ، دوید و رفت سراغ توپ سارینا و گفت...
2 مرداد 1392

مرا فرانسوی ببوس!!

امروز آوینا منو با یک بوسه چند ثانیه ای رو لبهام از خواب بیدار کرد. آقای خانه یاد بگیرن. در ضمن دلشون هم آب!!!   غصه نوشت: آوینا دو روزه که بدنش گرمه و تب داره. لب به غذا هم نزده.   
2 مرداد 1392

دغدغه های مادرانه

به خاطر آلرژی، آوینا غذای مخصوص به خودش رو میخوره ما هم غذای خودمون و تا حالا هم نخواسته از غذای ما بخوره. امشب پای اسپاگتی درست کردم و من و شهرام رفتیم که عین قحطی زده ها ترتیبشو بدیم که برای اولین بار  آوینا هم ازش خواست و حتی به خاطرش گریه کرد. اصلا حواسم نبود آوینا ماکارونی دوست داره . غذامون چون پنیر داشت نتونستیم بهش بدیم. جیگرمون کباب شد، شهرام مجبور شد آوینا رو ببره توی اتاق تا من غذامو بخورم و من هم بعد از بلعیدن سریع غذا جامو با شهرام عوض کردم. ولی غذا توی گلومون گیر کرد . خدایا!!!! خیلی سخت بود.   ...
2 مرداد 1392

وااااااااااای. واااااااااااااای.

امروز آوینا مشغول مطالعه و بررسی کتاب حسنی بود که زمانیکه می خواست آخرین برگ چسبیده به جلد کتاب رو ورق بزنه، قسمتی از اون پاره شد. وااااااااااااای . وااااااااااااااای. حالا از اون موقع هر کسی میاد خونمون و یا جایی میریم کتابو نشونش میده و میگه وااااااااااااااااای. وااااااااااااای.   قبل از پاره شدن کتاب   محل ارتکاب جرم ...
2 مرداد 1392

اتاق فکر

هشدار!!! این پست حاوی مضامین حال به هم زن هست.     یکی از دردسر ها و مشکلات من و آوینا با هم دیگه، قضیه گلاب به روتون، دستشویی رفتن منه. که معمولا آوینا منو با گریه تا دم دستشویی بدرقه میکنه و بعدش که من رفتم داخل پشت در دستشویی میشینه تا من برگردم و گاهی هم همچنان نق میزنه و یا گریه میکنه. به هر حال من برای اینکه یک جورایی سرشو گرم کنم سعی می کنم باهاش دیالوگ داشته باشم. من: آوینا هاپو چی میگه؟ آوینا: هاپ   من: آوینا جوجه چی میگه؟ آوینا: جیک جیک   من: بَبَی چی میگه؟ آوینا: بع   من: گاوه چی میگه؟ آوینا : ما ما   خوب تا اینجا اگه شماره یک بوده که قضیه ت...
2 مرداد 1392

خواب دیدن آوینا

ساعت دو نیمه شب . همین چند دقیقه پیش، صدای آوینا رو شنیدم که گفت: آب با ( در فرهنگ لغت آوینا، آب با به آب بازی، حمام، استخر، دریا، رودخونه و فواره آب و ... اطلاق می شود) منم با تصور اینکه آوینا از خواب بیدار شده، سریع از پشت کامپیوتر بلند شدم تا دوباره بخوابونمش. توی همون چند لحظه ای که خودمو به اتاق برسونم گفت: تیدی. وقتی رسیدم به تختش دیدم خواب خوابه و گویا داشته خواب میدیده. حالا چه خوابی در رابطه با آب با و تیدی می دیده خدا میدونه!!!
2 مرداد 1392

هر دم از این باغ بری می رسد.

امروز برای اینکه یک کم حال و هوای آوینا عوض بشه بردمش خانه بازی. اونجا آوا خانم خوشگل و مامانش رو هم دیدیم. حدود یک ساعت و نیم اونجا بودیم ولی بر خلاف تصورم، محیط اونجا هم نتونست آوینا رو سرحال بیاره.   وقتی برگشتیم خونه، زمان تعویض لباس متوجه دونه های ریزی روی شکم و پشتش شدم و بعد از کلی تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدیم که آوینا روزئولا گرفته. http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=148300   تشکر نوشت: ممنون از یلدای عزیز و مهربون که همیشه با حضورش و مهربونی هاش ما رو شرمنده خودش میکنه. اینم کادوی  هَویجوری خاله یلدا برای آوینا . خدا بده شانس!   دوستان می تونن براش اسم پیشنهاد بدن...
2 مرداد 1392

آوینا و بیماری و شیرین زبونی

آوینا امروز بعد از دو روز و نیم به اعتصاب غذاش پایان داد و چند قاشق غذا خورد. باز هم خدا رو شکر. امروز بردیمش دکتر، که بعد از معاینه تشخیص داد که احتمالا یک بیماری ویروسی هست و باید صبور باشیم.   در عین اینکه اصلا  انتظار جواب نداشتم ازش پرسیدم مامان جون غذا برات چی درست کنم؟ آوینا جواب داد : ما . بعد از کلی پرسش و پاسخ، فهمیدم منظورش ماکارونی است.   توی آشپزخونه بودم که شنیدم میگه بِده، بِده،بِده. سرمو چرخوندم تا ببینم چی میخواد. دیدم ریموت تلویزیون رو برام آورده (منظورش این بود که بگیر) بعد هم که ازش گرفتم گفت: مَمون ...
2 مرداد 1392

تولد پانزده ماهگی

در حالیکه هنوز توی شک هستیم که آیا آوینا به تخم مرغ آلرژی داره یا نه، امروز براش کیکی پختم که توش لبنیات نداشته باشه تا همزمان با تولد پانزده ماهگیش بتونه کیک هم بخوره. مادرم دیگه چکار کنم؟ مادر ها اونم از نوع شادی گاهی خل و چل میشن و میخوان هر جور شده حتی از طریق انرژی های ماورایی آلرژی بچشونو درمان کنن.       اما فقط به اندازه یک ذره از کیک خورد و من آرزو به دل موندم.   ...
2 مرداد 1392