تولد سروش جان
پنجشنبه شب، تولد سروش عزیزم بود و فرصتی پیدا شد تا بعد از مدت ها دوستان رو ببینیم و دور هم باشیم. اول مهمونی آوینا وقتی متوجه شد، مرکز توجه جمع هست و چهار تا آدم هستن که چون مدت هاست ندیدنش برای بغل کردنش لَه لَه میزنن، شروع کرد به کلاس گذاشتن و هیچ کس رو تحویل نگرفت. کمی بعد، یک مهمون خوشگل دیگه (آیلا خانم) به جمع اضافه شد و از اونجایی که اصلا تو جَو کلاس و قیافه و این حرفا نبود، به سرعت نقل مجلس شد. یک کم بعدتر، آوینا که دید رقیب بدجور نقل و نبات شده، کم کم یَخِش باز شد و بقیه ی مهمونی من و شهرام آوینا رو می دیدیم که بغل این و اون مشغول رقص و حرکات موزون است. تولد...