سفر نامه شیراز. روز دوم. حافظیه
یک شعر خاطره انگیز بین من و حافظ شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم که ش...