هوو خانم
من و شهرام مشغول صحبت کردن بودیم و آوینا هم اون وسط مَسَط ها، هرگونه جنگولک بازی از خودش در می آورد تا حواس ما رو به سمت خودش جلب کنه. وقتی موفق نشد، گفت: مامان ..... پی پی.
نگاهش کردم و از چشم های خندونش فهمیدم قضیه الکیه و میخواد منو از جا بلند کنه.
وقتی دید نقشه اش عملی نشد، در کمال ناباوری شروع کرد به زور زدن. البته موفق نشد پی پی کنه ولی موفق شد حرف زدن من و شهرام رو متوقف کنه، چون جفتمون از خنده منفجر شدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی