زخم شمشیر
امروز یک لحظه از آوینا غافل شدم و رومو برگردوندم دیدم دستشو با چاقو بریده.تا بیام به خودم بجنبم تمام دستم پر خون شد. هیچ کس هم خونه نبود. در چند ثانیه ای که داشتم دستمال، دور انگشت خونی آوینا نگه می داشتم، انواع اقسام فکرها به ذهنم رسید:
- سریع یک چیزی بپوشم و بغلش کنم و بدوم به سمت درمانگاه نزدیک خونه
- برم درِ یکی از واحدهای آپارتمان رو بزنم و ببریمش دکتر
- زنگ بزنم شهرام (این یکی دیگه اوج دستپاچگی ام بود)
سریع به خودم اومدم و یک ستاد بحران با خودم تشکیل دادم و خودمو جمع و جور کردم. چند دقیقه ای طول کشید تا خون بند اومد. تو این فاصله سرشو گرم کردم و کلی باهم خندیدیم.
بعد چسب زخم زدم روش. یکی هم روی دست خودم زدم تا راحت تر قبولش کنه. خدا رو شکر همه چیز ختم به خیر شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی