باز هم آوینا و پارک
امروز من و مامان و بابا و آوینا رفتیم پارک. رفتیم پارکی که همیشه بابا، آوینا رو میبره.
اول اینکه آوینا تند و تند لباس پوشید و رفت بیرون در و کلی از هیجانش جیغ و ویغ کرد تا ما هم کفش بپوشیم و بریم.
بعد هم تا مامان در آسانسور رو باز کرد سریع رفت داخل تا جا بگیره.
توی مسیر پارک بازی بچه ها، یک حوض خیلی پهن و قشنگ هست که کلی هم آدم اطرافش نشسته بودند و صفا می کردن. آوینا هم اصرار که منم می خوام لب آب با بشینم.
با کلی خواهش و التماس از لب حوض بلندش کردیم و رفتیم سمت محوطه بازی بچه ها.
توی راه آوینا می خواست مزاحم نوامیس مردم بشه که با وساطت بابام قضیه ختم به خیر شد.
بعد از کلی تاب بازی و سرسره بازی، با جنگ و خونریزی برگشتیم خونه. توی مسیر من یک خرید کوچولو داشتم و ازشون جدا شدم. یک ربع بعد که برگشتم، توی حیاط با این صحنه روبرو شدم!!!!
دیگه خودتون تصور کنید که پایان این ماجرا چی شد!!!!!!!!!
اینم حسن ختام شیطونی های امشب. نمایش ویژه قبل از خواب!
یک صحنه جالب هم توی پارک دیدم که دلم نیومد عکسشو نزارم.