اولین تجربه دندانپزشکی
عصر داشتم با آوینا بازی می کردم که یک دفعه متوجه شدم انگار چیز قرمز رنگی به دندونش چسبیده . فکر کردم شاید چیزی از زمین بر داشته . نزدیکتر که معاینه اش کردم فهمیدم انگار چیزی باعث بریده شدن قسمتی از لثه بالایی اش شده. تا جایی که یک قسمتی از لثه اش روی دندونش آویزونه. البته زیاد نبود ولی خوب مورچه چیه که کله پاچش چی باشه.
خلاصه نگران شدم و با شهرام تلفنی مشورت کردم که اگر لازم میدونه زودتر بیاد تا ببریمش دکتر. باباش هم اومد و بردیمش پیش دندونپزشک خانوادگی مون.
چون آخر وقت بود با چند دقیقه معطلی رفتیم داخل مطب. دکتر معاینه اش کرد و سری به نشانه تاسف تکون داد و گفت که لثه اش بدجوری پاره شده و اگر به موقع جراحی نشه، زیبایی لثه اش رو از دست میده. ما هم سریع پذیرفتیم و از دکتر خواستیم هر کاری از دستش بر میاد انجام بده. طفلک دخترم خیلی جیغ کشید و خیلی اذیت شد و منم مدام اشک می ریختم و نمی تونستم طاقت بیارم.
واقعیت اینه که تمام اتفاقاتی که گفتم در فاصله اومدن شهرام و رسیدن به مطب دکتر از ذهن من گذشت. لطفا فحش های بیب دار به من ندید. این واقعیت های ذهن یک مادره. مادرها طاقت هیچی رو ندارن.
و اما اصل ماجرا
دکتر معاینه اش کرد و با یک نگاه عاقل اندر سفیه به من گفت که اصلا چیز مهمی نیست و الکی این همه راه پاشدین اومدین. و کلی هم با آوینا شوخی کرد و آوینا هم بهش خندید.
باور نمی کنین. اینم اسنادش.
چوب خدا
از مطب دکتر که برگشتیم داشتم ظرف می شستم و و فکر می کردم که مطلب وبلاگ امروز رو چطوری بنویسم. شهرام هم توی آشپزخونه داشت بادمجان سرخ میکرد. یک دفعه متوجه شدیم که صدایی از آوینا نمیاد. رفتیم توی هال و این صحنه رو دیدیم.