آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار زندگی من

اولین تجربه دندانپزشکی

1392/5/2 19:31
نویسنده : شادی
581 بازدید
اشتراک گذاری

عصر داشتم با آوینا بازی می کردم که یک دفعه متوجه شدم انگار چیز قرمز رنگی به دندونش چسبیده . فکر کردم شاید چیزی از زمین بر داشته . نزدیکتر که معاینه اش کردم فهمیدم انگار چیزی باعث بریده شدن قسمتی از لثه بالایی اش شده. تا جایی که یک قسمتی از لثه اش روی دندونش آویزونه. البته زیاد نبود ولی خوب مورچه چیه که کله پاچش چی باشه.

خلاصه نگران شدم و با شهرام تلفنی مشورت کردم که اگر لازم میدونه زودتر بیاد تا ببریمش دکتر. باباش هم اومد و بردیمش پیش دندونپزشک خانوادگی مون.

چون آخر وقت بود با چند دقیقه معطلی رفتیم داخل مطب. دکتر معاینه اش کرد و سری به نشانه تاسف تکون داد و گفت که لثه اش بدجوری پاره شده و اگر به موقع جراحی نشه، زیبایی لثه اش رو از دست میده. ما هم سریع پذیرفتیم و از دکتر خواستیم هر کاری از دستش بر میاد انجام بده. طفلک دخترم خیلی جیغ کشید و خیلی اذیت شد و منم مدام اشک می ریختم و نمی تونستم طاقت بیارم.

 

واقعیت اینه که تمام اتفاقاتی که گفتم در فاصله اومدن شهرام و رسیدن به مطب دکتر از ذهن من گذشت. لطفا فحش های بیب دار به من ندید. این واقعیت های ذهن یک مادره. مادرها طاقت هیچی رو ندارن.

و اما اصل ماجرا

دکتر معاینه اش کرد و با یک نگاه عاقل اندر سفیه به من گفت که اصلا چیز مهمی نیست و الکی این همه راه پاشدین اومدین. و کلی هم با آوینا شوخی کرد و آوینا هم بهش خندید.

باور نمی کنین. اینم اسنادش.

 

چوب خدا

از مطب دکتر که برگشتیم داشتم ظرف می شستم و و فکر می کردم که مطلب وبلاگ امروز رو چطوری بنویسم. شهرام هم توی آشپزخونه داشت بادمجان سرخ میکرد. یک دفعه متوجه شدیم که صدایی از آوینا نمیاد. رفتیم توی هال و این صحنه رو دیدیم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

دایی محسن
23 اردیبهشت 92 22:26
اولش رو که خوندم دلم هرررررررررررری ریخت پایین، گوشی رو برداشتم که زنگ بزنم بعد متوجه "ادامه مطلب..." شدم و روش کلیک کردم و دیدم که خدا رو شکر چیزی نشده
یکی طلبت عزیزم


قابلی نداشت عزیزم.
لیلااذری
29 اردیبهشت 92 1:11
یه تجربه دندونپزشکی=نی نی گولی که بزرگتر میشه دیگه دوست داره دندونش را هم مثل همه وسایلش صورتی پر کنه


ببخشییییییییییییید؟؟؟؟ اینو واقعا نمی دونستم.
لیلا اذری
29 اردیبهشت 92 1:14
ما با هزار ترفند راضیش کردیم اینبار بنفش پرکنهکم کم احساس میکنم صورتی زده میشم


ای جان به این دختر خوش سلیقه.
آمنه
3 خرداد 92 19:00
دیووونه! نگران شدم!


بی خیال! !!!کمی هیجان برای زندگی لازمه.
مامان تینا و رایان
18 شهریور 92 12:06
خخخخخ من رو عنوان مطلب کلیک کرده بودم و گول نخوردم