داییی جان
شب هنگام، دایی محسن، آوینا را در حالیکه به شدت معترض خوابیدن بود، به اتاقم آورد و چراغ را خاموش کرد و رفت.
و آوینا وقتی متوجه ماجرا شد، گریه سر داد و در همان حالت برای اولین بار صدا زد: داییی جان. .... داییییی جان..... داییی جان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی