این روزهای آوینا
آوینا: مامان تا تولد من چقدر مونده؟
من: الان فصل پاییز هستیم. بعد فصل زمستانه. بعدش که بهار اومد تولد تو میشه.
آوینا: مامان من میخوام امسال تولدمو شیراز بگیرم. همه رو دعوت می کنیم شیراز.
پ.ن: چند سال دیگه احتمالا تولدشو میخواد جزایر قناری بگیره.
آوینا: مامان من دلم میخواد برم فضا، موجودات فضایی رو ببینم.
من: آدم ها برای اینکه به فضا برن سوار سفینه میشن.
آوینا: وقتی رفتیم اهواز به بابا میگم یکی درست کنه. بابا با چکش درست میکنه . من و تو هم میشینیم نگاهش می گنیم. وقتی آماده شد با هم میریم به فضا.
**************************************
آوینا: خاله مصی، من دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل مامانم بشم.
خاله مصی: میدونی مامان شادی شغلش چیه؟؟؟
آوینا: نه ... نمی دونم.... ولی دلم میخواد مثل مامان شادی بشم.
پ.ن: وقتی مصی جون اینو برام تعریف کرد هم خیلی خوشحال شدم و هم خیلی به فکر فرو رفتم. امیدوارم بتونم همیشه الگوی خوبی برات باشم دخترم.