کودکی من و آوینا
وقتی می خواهیم بریم بیرون، آوینا اَزَم میخواد تمام گیره سَر ها و کش موها رو به سرش بزنم.
من و آوینا دست در دست هم و کاملا سرخوش به همه آدمها لبخند می زنیم، چه اونایی که کودکی آوینا رو درک می کنند و چه اونایی که با لبخند معنی داری منو نگاه می کنند و با خودشون میگن عجب مامان بی سلیقه ای داره و .... .
من هم لبخند می زنم چون می خواهم دخترکم آن طور که دوست دارد و لذت میبرد زندگی کند. فراتر از مرزها و آنچه که ما خوب و بد، زشت و قشنگ می نامیم. زندگی سرخوشانه و کودکانه ی ما تا جایی که به کَسی صدمه نزند، چه اشکالی دارد؟؟
پ.ن: کاش کودک درون من دوباره بخواد اینطوری زندگی کنه. شادی کوچولو اگه دوباره کودکی کنی، قول میدم این دفعه بیشتر مواظبت باشم. قول میدم!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی