مراسم بدرقه شهرام
امروز من و محسن و آوینا، شهرام رو تا ترمینال بیهقی همراهی کردیم تا اونجا ازش خداحافظی کنیم. اینم عکس خداحافظی از اینجا به بعدش رو با اشک و آه بخونید لطفا!!! از دوماهگی آوینا، این اولین باره که قراره به مدت ده روز از هم دور بمانیم. وقتی از هم خداحافظی کردیم توی گلوی هر دومون بغض بود. آوینا هم البته توی محوطه با چشمش دنبال نی نی می گشت. و به آدمهایی که براش چشم و ابرویی نشان می دادند لبخند تحویل میداد. وقتی شهرام رفت و ما به ماشین برگشتیم، آوینا در طول مسیر سعی کرد با خالی کردن داشبورد ماشین محسن سر خودشو گرم کنه. به این ترتیب که یکی یکی محتویات داشبورد رو خالی میکرد و به تشخیص خودش یا به محسن میداد و یا ...