شیرین عسلم
جا مونده از روزهایی که تهران بودیم یک بار من کارم بیرون از خونه طول کشید و تماس گرفتم تا مامان اینا ناهارشونو بخورند. سر ناهار گویا همه بعد از چیدن میز آماده خوردن میشن که آوینا خانم میگه: یکی بیاد به من غذا بده. مامانم سریع میخواد جابجا بشه که بهش غذا بده که آوینا میگه: من میخوام " یک خانم جوان" به من غذا بده!!!! (منظورش خاله مصی بوده) پ.ن: نمی دونم بچه ها چه برداشتی از پیری و بالارفتن از سن دارند که این همه درمقابلش موضع گیری می کنند!!!! ------------------------------------- سوالات فلسفی موقع خواب آوینا: مامان من: بله آوینا: مامان این چه وضع زندگیه که ما داریم؟؟؟؟ م...