بعد از ظهر یک روز بهاری
امروز آمنه تماس گرفت و پیشنهاد داد با هم بریم بیرون. من و آوینا سریع آماده شدیم و منتظر شدیم تا آمنه و همسرش بیان دنبالمون. حدود ساعت 5 به پارک جنگلی گمبویه رسیدیم و حدود یک ساعت و نیم اونجا موندیم. خیلی نگران بودم که آوینا اونجا بخواد راه بره و اذیت بشیم. ولی تمام مدت نشست و با اسباب بازی هاش و ظرف های پیک نیک آمنه بازی کرد. حتی از یک لحظه غفلت من سوء استفاده کرد و ته لیوان چای رو سر کشید. در آخر هم چون دوست داشت راه بره دستشو گرفتیم و یک کم راه بردیمش . راه رفتن با صدای جیر جیر کفش و لابه لای چوب های خشک شده درخت ها رو خیلی دوست داشت و هر وقت متوقف می شدیم دستمون رو می کشید و ازمون می خواست که ادامه بدیم.
اینم یک عکس از دخملم موقع بازی
دیشب هم یک کار انسان دوستانه کرد. من و شهرام داشتیم فیلم می دیدم . رسید به صحنه ای که کودک خردسالی به شدت گریه میکرد.آوینا هم رفت جلو تلویزیون و سعی کرد پستونکش رو به دهان بچه توی تلویزیون نزدیک کنه. واقعا تحسین بر انگیز بود. دختر مهربونم.