آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

آوینای قدرشناس

1393/3/1 8:06
نویسنده : شادی
309 بازدید
اشتراک گذاری

بلافاصله بعد از اینکه سومین قصه هم تموم شد، آوینا گفت: مامان قصه بگو!

منم در حالیکه داشتم از خستگی غش میکردم با صدایی که تقریبا رو به خاموشی بود گفتم: مامان جون دیگه نمی تونم قصه بگم،بخوابیم!

چند ثانیه بعد آوینا دست انداخت گردنم و  و با لحن شیرینی گفت: ممنون مامان که برام قصه گفتی.

من:زیبا

هیچی دیگه دو تا قصه دیگه هم گفتم و بعد خوابید.

 

پسندها (7)

نظرات (7)

آویسا
1 خرداد 93 15:21
عزیزم رگ خواب مامانشو بلده..........
مامان بهار
1 خرداد 93 18:41
خودمونیما خوب هندونه زیر بغلت گذاشته و رگ خوابتو یافته .....با این اوصاف بیچاره شوهرش سه سوته خامش میکنه
شادی
پاسخ
اینجوریه دیگه.
آمنه
2 خرداد 93 11:00
ای جووووونم هم خانم تر شده هم بلاتر !
شادی
پاسخ
مامان فرخنده
3 خرداد 93 7:33
خوشگل خانم شما چه سياستي داريد عزيزززززززززززززززم اين هم مزاياي دختر داشتن
شادی
پاسخ
حکیمه نیک بخت
4 خرداد 93 11:09
عجب سیاستمداریه این اویناخانوم ...باپنبه سرمیبره هااااااااااا
مامان لیانا
5 خرداد 93 3:08
عزیزم آوینا جون سیاستمدار خوبیه مامانشو حسابی انداخت تو رودر بایستی
مامان شادی
7 خرداد 93 13:07
یه کلاس بابد بزاره برای ما این دخترت خیلی سیاستمداره...دیگه خیالت تخت مادر شوهر و خواهر شوهرش رو میزاره تو جیبش