آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

بهار زندگی من

یاد بابا شهرام

1392/7/6 21:10
نویسنده : شادی
647 بازدید
اشتراک گذاری

چند دقیقه به اومدن شهرام به خونه، من و آوینا میریم پشت در یکی از اتاق ها قایم میشیم و منتظر میشیم تا شهرام بیاد. وقتی آوینا صدای کلید انداختن در رو میشنوه تمام وجودش از هیجان میلرزه ولی جیکش در نمیاد تا شهرام بیاد و بعد از کلی گشتن مارو پیدا کنه. بعدهم می پریم بغلش و جیغ ودست و هورا. 

 

دیروز عصر ، آوینا دست منو گرفت و منو برد پشت در اتاق و به عادت قبل، قایم شدیم. بعد هم با حالت سوالی گفت: "بابا"!!!

من:ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

الناز مامان طاها
6 مهر 92 21:17
ناززززززییییی عزیز دل خاله انشالله بابا شهرام 120ساله بشه و همیشه سایش بالای سرتون باشه
مامان تینا و رایان
6 مهر 92 21:50
عزززیییزم بابا ابا (اهوازه) درست گفتم؟ابا میگفت؟
شازده امیر و رها بانو
6 مهر 92 22:17
ای جانم آوینا دلتنگ بابا شده عزیزم دلم گرفت انشاالله زود بابایی رو میبینی قشنگمهمیشه خوش و سلامت کنار هم هستین
مامان پارساجونی
6 مهر 92 23:43
عزیز دلم!!!!1 آوینا جون چقدر دلم گرفت برات گلم ایشالله زودی بابا جونو میبینی نازمن حتما بابا شهرامتم تنهایی اونجا خیلی دلتنگتونه ایشالله همیشه خوشوخرم کنار هم باشین
مامان سهند و سپهر
7 مهر 92 8:16
آخي عزيييييييزم حتما حسابي دلتنگه . جونم آوينا خوشگله بابايي زودي مياد پيشت عزيز دلم.
اي جانم. مامان شادي تلفن ميزدي با باباييش صحبت كنه دخملمون.



تلفنی خیلی صحبت نمی کنه عزیزم.
شهرام
7 مهر 92 16:40
هنوزم وقتی میام خونه ، ناخودآگاه میخوام برم پشت در اتاق خوابو نگاه کنم شاید پیداتون کنم.
دلم حسابی براتون تنگ شده.


ما هم اینجا کمبودتو خیلی حس می کنیم.
آمنه
7 مهر 92 21:08
عزیزم
خدا این مامان خوشگل و مهربون رو واسه بابا و آوینا و بابای مهربون و فداکار رو واسه شما دوتا


مرسی دوست جونی.
آمنه
7 مهر 92 21:09
خدا حفظش کنه


ممنون گلم
مانلی
9 مهر 92 20:28
همین حسو من و باران یه ماه پیش که به نوعی مجبور شدم (بزودی متوجه میشی ) شوهرمو برا یه ماه تنها بزاریم داشتیم