پیشنهادی جدید!!!!!!!
اعتراف میکنم، اگه یک بار دیگه آوینا از دوباره متولد بشه، تمام این کارهایی که تا حالا براش انجام دادم رو مجددا انجام میدم به جز اینکه هرگز براش قصه شنگول و منگول رو تعریف نمی کنم.
علیرغم تلاشهایی که با قصه گویی و کتابخوانی برای از بین بردن ترسش از آقا گرگه انجام دادم... ولی متوجه شدم یک هیولای بزرگی به اسم آقا گرگه تو ذهنش هست و هر روز هم ابعاد تازه تری پیدا میکنه!!!
شهرام دیروز به این نتیجه رسید که ممکنه تمام اینها نتیجه تصویر سازی باشه که خودش انجام داده ... بنابراین دیشب عکس چند تا گرگ رو بهش نشون داد!
امروز صبح... من و آوینا تو ماشین... بی مقدمه
آوینا: مامان میشه من یک گرگ خانگی داشته باشم؟؟؟
من:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی