آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

بهار زندگی من

مهربانی های دخترم

1395/8/1 15:56
نویسنده : شادی
675 بازدید
اشتراک گذاری

برای اینکه من بتونم متمرکز روی پایان نامه ام کار کنم، قرار شد یک مدتی تهران بمونیم و شهرام جمعه هفته گذشته بدون ما برگشت اهواز.

 

همون شب باباجونی ، بستنی خرید و آوینا در عین اینکه ذوق زده بود به بابا جونی گفت: نمیشد اینا رو وقتی بخری که بابا شهرام هم باشه؟؟

من که متوجه منظورش شدم گفتم : مامان جون اشکالی نداره، بابا شهرام هم برای خودش میخره.

************

شب موقع صحبت تلفنی آوینا با شهرام

آوینا: بابا یک بستنی برای خودت بخر و بخور

شهرام: نه بابا جون،من بستنی زیاد نمیخورم... چاق میشم..(برای من سواله چرا هر وقت بعد از یک مدت برمیگردیم اهواز، ذخیره بستنی مون تموم شدهخندونک)

خلاصه از آوینا اصرار و از شهرام  انکار....

تا در نهایت من پا در میونی کردم و گفتم شهرام لطفا یک بستنی برای خودت بخر ( با تحکم) ( بابا ها یک کم دیر قضیه رو میگیرنسکوتچشمک)

خلاصه شهرام هم قول داد و آوینا خیالش راحت شد.

پ.ن: بعدا دلیلش برای شهرام توضیح دادم.

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان فرخنده
2 آبان 95 7:46
آوينا مهربون كه نگران باباش بوده چرا بستني نخورده آخ قربون دهنت آخه اين باباها چرا نكته ها را نميگيرند واقعا چرا
شادی
پاسخ
دیگه چه میشه رد. بابا ها مشغله شون انگار خیلی زیاده
فریده
2 آبان 95 8:18
عزیزززززززززززززم ، چقدر آوینا جون مهربونه . امیدوارم شاد باشه و سلامت
شادی
پاسخ
مرسی از محبتت گلم.
عمه فروغ
10 آبان 95 14:21
ای جوووووونم به این دختر مهربوناصلا همه این دخترها بابایی ها هستند و حسابی هوای بابا رو دارند
شادی
پاسخ
بله کاملا. خدا همه پدر ها و دخترها رو برای هم حفظ کنه
مرجان
15 آبان 95 20:44
وای عزیزم چقدر این بچه خا پاک و زلال هستن محبتهای خالصانه اشون واقعا بینظیره
شادی
پاسخ
بله واقعا....