آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

بهار زندگی من

دُر فشانی های آوینا

آوینا با زبون خودش دو تا شعر میخونه: اَتل اَتل توتونه       ......... اَتل اَتل توتونه.........(تکرار)   و یک توپ دارم قلقلی رو اینجوری میخونه: یک مشت الفاظ نامربوط که وسطش کلمات" بی " (توپ) ، بالا و بابا رو به کار میبره.     
27 آبان 1392

کلمات جدید

بابا شَمَل: بابا شهرام آبو شیری: آب لیمو شیرین پتو گوشت  پ.ن: تعدادی از دوستان بابت بازی آوینا و آنی جلوی در آپارتمان اظهار نگرانی کرده بودند که باید بگم، فضای جلوی آپارتمان ها با یک در شیشه ای از فضای راه پله ها جدا میشه و در واقع بچه ها توی یک فضای بسته بازی می کنند و اصلا جای نگرانی نیست.
10 آبان 1392

شیرین زبونی

1- امروز سر ناهار ، آوینا  بی مقدمه و خیلی خوشگل گفت: ماما، پیشی ایناش.   2- موقع درست کردن پازل چوبی ، با خودش میگفت: این مال اینجاس.   3- بعد هم منو مفتخر کرد و گفت: شادی ، پی پی. (یعنی مامان گلاب به روتون بیا پوشکمو عوض کن).   ...
10 آبان 1392

کلمات جدید

تُتِت: کتلت موتور ماششی: ماشین پِدِه: پله بابا جی: بابا جونی واوا   وا ...... واوا    وا    ......... (تولد .... تولد.......تولد) قُمی: قُمری  نیش: بِشین بی: توپ  
27 مهر 1392

مامانِ منه.

امشب آوینا بعد از اینکه شیرشو خورد اول با چشمای باز شروع کرد به خر و پُف کردن (با صدای خاپیش خاچیش)، که یعنی مثلا من خوابم. بعد هم دست انداخت گردن منو و گفت: مامانِ منه.....  من و شهرام کلی براش ذوق کردیم. وقتی دید خیلی با استقبال مواجه شده، شونصد بار گفت: مامانِ منه..... مامانِ منه..... مامانِ منه..... مامانِ منه..... مامانِ منه.....    بعد گفت : بابای منه...........بابای منه...........بابای منه........... بعد هم رفت اتاق محسن و گفت: دادای منه...........دادای منه...........دادای منه........... خلاصه که نصفه شبی ما سه تا رو کلی مشعوف کرد. پ.ن: شهرام ، از دوشنبه شب اومده &nbs...
19 مهر 1392

جیرفت

شهرام امروز زود اومده خونه، و در زمانیکه من داشتم غذا درست میکردم، به آوینا یاد داده که بگه "جیرفت".     شهرام: آوینا بگو جیرفت آوینا: جیجوف من:   پ.ن 1: جیرُفت شهری است در استان کرمان . این شهر مرکز شهرستان جیرفت است. پ.ن 2: ما هیچ فامیل و آشنایی در جیرفت نداریم. پ.ن 3: تا به حال به جیرفت نرفته ایم و هیچ برنامه ای هم برای مسافرت به این شهر نداریم. ...
20 شهريور 1392

چُغُلی

امروز شهرام، آوینا رو بُرد حموم و وقتی بیرون آمدند، آوینا گزارش داد:     ماما...............بابا......................آبا......................دا (یعنی: ماما، بابا توی حموم آب داغ ریخت روی من) پ.ن 1: زمانیکه توی حموم بودن، دایما صدای آوینا رو می شنیدم که میگفت: دا (داغ)   ...
15 شهريور 1392