آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

بهار زندگی من

پلیس ماشین

آوینا و پدر بزرگش دیروز با هم رفتن گشت و گذار و "پلیسِ ماشین " دیدن.     من: آوینا جان "ماشین پلیس" آوینا: پلیسِ ماشین   من: آوینا جان "ماشین پلیس" آوینا: پلیسِ ماشین   . . . . . درنهایت ما هم تصمیم گرفتیم بگیم "پلیس ماشین". ...
30 دی 1392

شکر ریزی

دیشب داشتم موضوع خنده داری رو برای محسن تعریف می کردم و با هم می خندیدیم. آوینا بدو بدو آمد توی اتاق و گفت: چی شده؟ ...... چی شده؟ بعد هم بدو بدو رفت بیرون من و محسن : تو هم شنیدی چی گفت؟ ...
19 دی 1392

بفرمایید لِلِه

دیشب من و مامان داشتیم در مورد طرز تهیه یک دسر با ژله، صحبت می کردیم. دودقیقه بعد: آوینا : مامان...... لِلِه من:  چی؟؟؟ آوینا : لِلِه من: آهان عزیزم. ژله. اینم ژله برای دخترم.   ...
25 آذر 1392

داییی جان

شب هنگام، دایی محسن، آوینا را در حالیکه به شدت معترض خوابیدن بود، به اتاقم آورد و چراغ را خاموش کرد و رفت. و آوینا وقتی متوجه ماجرا شد، گریه سر داد و در همان حالت برای اولین  بار صدا زد: داییی جان. .... داییییی جان..... داییی جان.  
22 آذر 1392

شادی

نامردین اگه  بخندین، آوینا امروز راه افتاده دنبال من و میگه: شاشی ، شاشی ، شاشی....  من:  سایر اعضاء خانواده:  شهرام از پشت تلفن:  ...
1 آذر 1392