مسافرت گلپایگان- خوانسار
الهام جون دوست دوران دانشگاه من در مقطع لیسانس بود . تقریبا همون روز ورود به خوابگاه همدیگه رو دیدیم و با هم آشنا شدیم و بعد با هم اتاق گرفتیم و 4 سال هم اتاقی بودیم. بعد از اتمام دوران دانشگاه هر کدام به شهرهای خودمون برگشتیم .ولی تلفنی و دیدارهای گاه و بیگاه که گاهی چند سال طول میکشید ، این دوستی رو زنده نگه داشتیم.
آخرین بار حدود 4 سال پیش ، وقتی آوینا چهار ماهه بود ما رفتیم گلپایگان و دیگه فرصتی برای دیدار حضوری پیش نیامد. تا اینکه حدود 2 ماه پیش متوجه شدم پدر عزیز و محترم الهام جون به رحمت خدا رفته. از شنیدم این اتفاق دردناک خیلی ناراحت شدم و بیشتر از اون از اینکه خبر نداشتم تا بتونم در مراسم پدرش شرکت داشته باشم و تسلی خاطرش باشم.
با همراهی و همفکری شهرام، تصمیم گرفتیم در سفرمون به تهران حتما چند روزی رو به دیدن الهام و همسر و خانواده اش اختصاص بدیم.ولی متاسفانه یک سری مشکلات پیش اومد و نهایتا ما تونستیم روز تاسوعا و عاشورا گلپایگان بمونیم.
هر چی از مهربونی و صفا و صمیمیت الهام و همسرش و دختر گلش رومینا جون ( 8ساله) بگم ، کم گفتم. این دو روز آوینا حسابی با رومینای گل بازی کرد و لذت برد.
موقع خداحافظی با بی میلی ازشون جدا شدیم و ازشون قول گرفتیم که میزبانشون در اهواز باشیم.