آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

تولد چهار سالگی-قسمت دوم

1395/1/25 13:27
نویسنده : شادی
1,850 بازدید
اشتراک گذاری

تولد چهار سالگی بنا به درخواست آوینا در مهد کودک برگزار شد.

کیک تولد

کیک تولدش رو از یک ماه قبل انتخاب کرده بود. روزی که برای سفارش کیک رفتیم اینقدر در مورد اینکه پرنسس حتما باید تاج داشته باشه و مدل موهاش چجوری باشه و .... شرط گذاشت که به فکرمون رسید راضیش کنیم از عروسک باربی خودش به عنوان پایه استفاده کنیم.

 

روز تولد بچه ها، مادرها هم اجازه دارن تو جشن شرکت کنند. بعد از اینکه کیک رو از قنادی تحویل گرفتیم به همراه آوینا وارد مهد شدیم. فکر میکردم چون همه چی به خواست خودش بوده، از این جشن خیلی راضی و خوشحال باشه ولی فکر میکنم حضور من جو متفاوتی براش ایجاد کرده بود. چون تمام مدت به من چسبیده بود و انگار نه انگار که اینها دوستانش هستند و هر روز اوقات خوشی رو باهاشون میگذرونه.غمگین

 توی تمام عکساش هم این قضیه مشهوده! چی فکر میکردم.... چی شد!

پسندها (3)

نظرات (4)

maloosak
26 فروردین 95 19:44
اميدوارم هميشه شاد باشين و سلامت ممنون خوشحال ميشم به منم سر بزنيد
آویسا
27 فروردین 95 15:49
سلام آوینای عزیزم جانکم تولدت مبارک سال نو هم مبارک.خوبی شادی جون؟ما یکم که چه عرض کنم خیلی بیشتر از یکم تنبل شدیم تو نوشتن.سرکار میرم به خاطر همین نمیرسم بنویسم اما وبلاگتو دنبال میکنم و با دیدن آوینای عزیزم که ماشاءا... خیلی بزرگ شده کلی ذوق میکنم.شاد باشین همیشه
شادی
پاسخ
سلاممممم. سال نو شما هم مبارک. به سلامتی.. خوشحال شدم که خبر سرکار رفتنت رو شنیدم. امیدوارم موفق باشی . به خیر و خوشی. ممنون از لطفت و مرسی به ما سر میزنی
مرجان
27 فروردین 95 16:58
عزیزم چه کیک خوشگلی چه دختر نازی رنگ لباس آوینا با کیک ست شده خیلی خوشگل..امان از دست این بچه ها که تمام برنامه ریزی ها و تصورات ذهنیمونو بهم میزنن و غیرقابل پیش بینی هستن..ولی خوب اینجور که معلومه این تولد همچنان ادامه دارد و منتظر قسمتهلی بعدیش هستم
شادی
پاسخ
مرسی مرجان عزیزم. ممنون که به ما سر میزنی
مامان فرخنده
28 فروردین 95 7:59
عزيززززم كيكش خيلي خيلي خوشگل بود ولي توي عكس مشخصه انگار استرس داشته عكسهاي مهدكودكش كه با دوستاش داشت چهره اش خندون تر بود حالا كوچولو هست سال ديگه حتما بهتر مفهوم جشن تولد در مهدكودك را درك ميكنه
شادی
پاسخ
ایشالا. بله کاملا به هم ریخته بود و آوینای همیشگی نبود. همش میگم کاش من نرفته بودم