آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بهار زندگی من

مهد کودک درخشش

1394/7/5 9:26
نویسنده : شادی
1,483 بازدید
اشتراک گذاری

به دلایلی که هم به مهد قبلی آوینا مربوط میشد و هم به شرایط زندگی خودمون، تصمیم گرفتیم مهد آوینا رو عوض کنیم.

تقریبا از تیر ماه، دغدغه فکری من پیدا کردن یک مهد خوب برای آوینا بود. خیلی از مهد ها و موسسه ها رو دیدم. خیلی دوست داشتم یکی از موسسه هایی که روی خلاقیت بچه ها کارمیکنن، ثبت نامش کنم. اما به دلیل شرایط دانشگاه من و ساعت کاری موسسات، این امر مقدور نبود. در نهایت از بین همه مهد کودک ها و تحقیق از پدر و مادرها، مهد کودک درخشش رو انتخاب کردیم.

 

 

از همین زمان مشکل و درگیری ذهنی من با آوینا شروع شد. چون هر وقت صحبت مهد کودک مطرح میشد، آوینا میگفت مامان من مهد جدید نمیرم... من دلم میخواد برم  مهد قبلی... دلم برای یلدا و دیانا تنگ شدهغمگین. وقتی اینجوری میگفت تمام وجودم فشرده میشد... گاهی اوقات از شدت استرس و نگرانی حالت تهوع میگرفتم.. اما سعی میکردم اینو به آوینا انتقال ندم.

تا اینکه یک شب موقع خواب مثل دو تا خانم با هم حرف زدیم... آوینا دوباره حرف های قبلی رو تکرار کرد. منم بهش گفتم.. حق داری دلت برای دوستات تنگ بشه.. منم کوچولو بودم دلم برای دوستام تنگ میشد.... ولی مطمئن هستم تو اینجا هم دوستای جدید پیدا میکنی... یک هفته میریم مهد درخشش، اگه اونجا رو دوست نداشتی، اصلا مجبور نیستی بری... هر جور شده همون مهد قبلی ثبت نامت میکنم. بهت قول میدم!

این مکالمه و واکنش مثبت آوینا من و خودش رو خیلی آروم کرد.

روز اول... یک ساعت توی مهد بودیم و من یک کناری نشسته بودم و آوینا با خودش بازی میکرد....

روز دوم... چند دقیقه توی مهد بودم و بهش گفتم مامان من باید برم کاری انجام بدم و زود برمیگردم.... اومدم بیرون مهد و حدود یک ساعت و نیم توی ماشین نشستم و طی چند بار تماسی که با مهد داشتم متوجه شدم در غیاب من مشکلی نداره...

روز سوم... آوینا اعلام کرد مهد کودک جدیدش رو دوست داره و خودش به تنهایی چند ساعتی موند..

توی این یک هفته من همچنان به آوینا قوت قلب دادم و بهش میگفتم که سر حرفم هستم و با هم در مورد مهد کودک جدیدش صحبت میکردیم.... چند روز بعد آوینا گفت که دوست جدید پیدا کرده ....

و در نهایت آوینا حدود یک ماهه که "مهد کودک درخشش" میره و خیلی خوشحال و راضی هست و منم خیلی خوشحالم که این چالش بزرگ رو مثل دو تا آدم بزرگ حل کردیم... نه با زور و گریه و.....

خدارو شکر

 

 

 

 

عکس دسته جمعی که از روی سایت مهد درخشش برداشتم.اینجا میزارم تا به یادگار بمونه!

آوینا از سمت راست دومین نفر. نفر سوم آلیسا (اولین دوستی که توی این مهد پیدا کرد)

 

 

پسندها (4)

نظرات (3)

مامان فرخنده
5 مهر 94 10:01
خب خداروشكر كه اين مشكل هم حل شد وآوينا جون به مهد درخشش عادت كرد ودوستهاي جديد پيدا كرد خداكنه مليسا هم زود قانع بشه بفرستمش مهد چون دوست دارم بره براي آموزش قربون عكس خوشگلت بشم آوينا خوش اخلاق
شادی
پاسخ
ممنون فرخنده جان... حتما روی ذهنش کار کن که بره مهد... چون واقعا خوب و لازمه.. مرسی که به ما سر میزنی و اولین کامنت ها همیشه مال خودته.... دوستت دارم دوست نازنین من
مامان و مهزیار
5 مهر 94 11:18
عزیزم بسلامتی .انشاالله مدرسه رفتنش خانم خوشگله. من همیشه با مهزیار مثل یه خانم و آقا حرف میزدم و نتیجه ی بهتری میگرفتم.
شادی
پاسخ
خیلی ممنونم. بله واقعا جواب میده.
فرزانه
8 مهر 94 16:07
مبارک باشه مهد جدید...چه خوب دوست داشت اونجا رو ..واقعا مهد انتخاب کردن خیلی سخته...منم میخوام برم دنبال مهد ...ولی یا من مریضم همش یا پارمیس
شادی
پاسخ
بله واقعا سخته... چرا همش مریض هستین؟ بد نباشه عزیزم