دست ، پا ، دهان 3 و یادی از گذشته ها
آوینا یک ماهه بود که به خاطر بالا آوردن و بی قراری هاش، از این دکتر به اون دکتر می رفتم و نتیجه ای هم نمی گرفتم. اون موقع ها در مورد آلرژی و رفلاکس چیزی نمی دونستم. همون روزها دکتری رفتم که براش شیر خشک آچ آ ( شیر خشک برای بچه هایی که آلرژی خفیف دارند) نوشت ولی داروخانه به ما شیر خشک معمولی داد و آوینا بعد از خوردن 30 سی سی از شیر، آنچنان واکنشی نشون داد و آنقدر توی بغل من بالا آورد که تقریبا از حال رفت.
اون روز رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. بچه به بغل خودمو رسوندم به مطب دکتر و بی تفاوت به همه اونایی که توی صف بودن، رفتم داخل مطب و گفتم خانم دکتر، بچم!!!
اون روز به خیر گذشت.
دیشب ساعت یک نیمه شب، با صدای گریه آوینا از خواب بیدار شدم و تا بغلش کردم شروع کرد به بالا آوردن و بعد هم سبک شد و خوابید.
هنوز هم بی اشتهاست ولی خدا رو شکر امروز تهوع نداشت.
پ.ن: مادرانه های این روزهای من خیلی دردناک است.