آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بهار زندگی من

در ادامه روزهای بارانی

1392/5/2 19:33
نویسنده : شادی
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه و جمعه همچنان هوا لطیف و خنک بود. پیشنهاد دادم من یک غذای سبک درست کنم و شام رو به اتفاق خانواده شهرام کنار رودخونه صرف کنیم. که در نهایت سر از باغ یکی از دوستان پدر شوهرم درآوردیم.

خدا رو شکر آوینا همچنان به همکاری هاش در زمینه بیرون رفتن ادامه میده و دختر خانمیه.

تاب بلندی هم توی باغ بسته بودن که ما همگی یک بار سوارش شدیم.

آوینا در حال تاب سواری با عمو مجتبی

شب حدود 12 برگشتیم که آوینا و پارسا بخوابن . ولی در کمال ناباوری تا ساعت 2 شیطونی کردند و نخوابیدن.

آوینا که کلا هیجان زده بود و تا صدا و کور سوی نوری یک جا میدید از رختخوابش بلند میشد و راه میفتاد.

 

صبح جمعه

بعد از خوردن صبحانه من و شهرام و آوینا، سه تایی رفتیم کنار رودخونه. هوا ابری و کاملا مطبوع بود. پاچه های شلوارش رو بالا زدم و آروم آروم پاشو زدم توی آب. آب یک کم سرد بود برای همین اول خیلی خوشش نیومد. ولی کم کم به دمای آب عادت کرد و پاشو توی اب تکون میداد. یک کم دستشو گرفتم و توی اب راه رفتیم.

 

اینم آوینا روی شونه های مهربون بابا شهرام

 

آوینا به محض اینکه شهرام از ماشین پیاده میشه میخواد بره پشت رل. جالب اینکه زمانی که شهرام برمیگرده هم با دست پاچگی و هیجان میخواد برگرده توی بغل من.

بعدش رفتیم مجموعه آبشارها و آسیاب های آبی شوشتر. وای چقدر معرکه بود. صدای آب. هوای خوب. در کنار همسر و دختر شیرین

یک عالمه غاز  توی آب بود. که اعتراف می کنم از دیدنشون من بیشتر از آوینا هیجان زده شدم. مخصوصا وقتی یک آقایی بهشون نون میداد. من آنقدر با هیجان در مورد نون خوردن پرنده ها برای آوینا توضیح میدادم (بین خودمون بمونه: یک جورایی جیغ میزدم) که اون آقا هم یک کم نون داد تا من و آوینا بدیم به پرنده ها. آوینا نون ها رو گذاشت توی دهن خودش . ولی بد کم کم دادیمش به پرنده ها. از صحنه نون دادن آوینا به پرنده ها فیلم گرفتم. قیافه آوینا در حالیکه یک غاز بهش نزدیک شده بود و میخواست از دستش نون بخوره ، قابل توصیف نیست. یک حسی توام با هیجان، ترس و شوق.

 

اینم غازی که التماس دعا داشت برای اینکه حتما عکسش توی وبلاگ باشه.

 

عکسی از جاجیم بافتن من و آوینا

 

اینم عکس مرغ ماهیخواری که التماس دعا برای اینکه توی وبلاگمون باشه نداشت و تمام حواسش به این بود بالاخره یک ماهی بگیره. البته من خودم شخصا هیچ امیدی نداشتم ولی خوب شهرام میگفت اینا همین جوری ماهی میگیرن.

 

اینم یک عکس صرفا تبلیغاتی برای جذب توریست.

 

عصر جمعه موقع برگشت به اهواز رفتیم باغ - رستوران، باغشاه . اونجا هم خیلی خوشگل بود.

آوینا در حال قدم زدن و ایجاد آلودگی صوتی در محیط به خاطر کفش های صدا دارش.

 

 سفر دو روزه ما به شوشتر نکات قابل تامل زیادی داشت.

اول اینکه آوینا با خانواده پدری کمتر غریبی می کرد و اونا هم خیلی از این بابت خوشحال بودن. مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ.

دوم اینکه آوینا خیلی خسته شد مخصوصا روز جمعه . ولی اصلا بداخلاقی نکرد و با اینکه معلوم بود خوابش میاد، همچنان لبخنر میزد و با ما همراهی میکرد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامانی آرتین
14 اردیبهشت 92 13:26
آوینای گلم خیلی خوشگلی عسل طلا
اگه اجازه بدین لینکتون کنم


ممنون. مامانی آرتین. خیلی لطف دارید. منم خوشحال میشم لینکتون کنم.
مامان امیرعطا
14 اردیبهشت 92 17:39
سلام مامانی. ممنون که به ما سر زدین. خدا حفظش کته دخمل خوشگلو. با اجازتون من لینکتون کردم. شما هم دوس داشتین مارو لینک کنین.


خواهش می کنم عزیزم. حتما . منم شما رو لینک می کنم.
دایی محسن
14 اردیبهشت 92 20:59
ایییییییی جووووووووون دلممممممم, جیگر دایی چه آب بازی کرده
نوشین مامان هیلدا
15 اردیبهشت 92 14:15
وای ماشالا به اوینای نازم

و ماشالا به مامان با سلیقه... چه عکسای خوشجلی بودن




مرسی نوشین عزیزم.