آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بهار زندگی من

پیک نیک روز جمعه

1392/5/2 19:34
نویسنده : شادی
384 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مهمونی خونه آمنه و بیدار موندن تا ساعت سه نیمه شب، صبح جمعه ساعت هشت و نیم بیدار شدیم تا برای پیک نیک روز جمعه با جمعی از دوستان آماده بشیم. فکر کنم این آخرین فرصت برای پیک نیک  تو اهواز بود. بعد از این قطعا هوا گرمتر خواهد شد و تا مدت کوتاهی شبها می تونیم بریم بیرون و بعد هم باید تو خونه بمونیم تا تابستون تموم بشه.

خلاصه، ساعت یازده از خونه زدیم بیرون و توی یکی از پارک های ساحلی یک جایی خوب مشرف به رودخونه جا پهن کردیم. آمنه رو هم بردیم  چون رضا شیفت بود.

آوینا هم به نظر راضی میومد. کمی قدم زدیم کمی بغل آمنه بود و موقع نهار هم نون دادیم دستش تا سرگرم بشه. چون هنوز برای دادن جوجه کباب با اون همه افزودنی زود بود.

اینم عکس شایان یکی دیگه از دوستای آوینا.

آوینا وقتی کوچک بود خیلی به شایان می خندید و کافی بود تا شایان مثلا دستشو حرکت بده تا آوینا از خنده غش کنه و هیچ کس تو خندوندن آوینا نمی تونست با شایان رقابت کنه.

کنترل کردن بچه توی این سن برای اینکه هر چیزی به دهنش نزاره خیلی سخته. مخصوصا آوینا که آلرژی هم داره و حتی برای چیزهای خوردنی هم ما براش محدودیت میزاریم.

توی پیک نیک دور چشم ما گاهی برگ هایی که از درخت میوفتاد رو هم میخورد و گاهی هم خودش داوطلبانه دهنشو باز میکرد تا از دهنش در بیاریم.

اما خیار و هویج  و نون از خوردنی هایی که فعلا می تونیم دستش بدیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)