روز هیجان انگیز ما
امروز صبح طی یک حرکت خودجوش ، من و آوینا تیپ آبی زدیم و به همراه مامان جونی، رفتیم پارک که توپ بازی کنیم.
بعد کم کم حواس آوینا از توپ بازی پرت شد و رفت سراغ حوض آب
بعد کودک درون مامان جونی پیشنهاد داد که توپ رو بندازیم توی حوض و با ایجاد موج، حرکتش بدیم.
بعد هم بساط نون و پنیر آوینا .
بعد رفتیم سراغ سرسره ها در اثر هیجانات بیش از حد سرسره بازی آوینا، منم جو گیر شدم و بی خیال نگاه عابران و رهگذران، (که البته مطمئنم اونا هم ته ته دلشون دوست داشتن جای ما بودن)، منم با آوینا سُر خوردم.
دیدم کودک درون مامان جونی هم بدجوری داره وول وول میخوره.
و چند ثانیه بعد:
همه چیز خیلی خوب پیش رفت، تا اینکه آوینا از من خواست از سرسره تکی قرمزی که پشت اینا بود هم سر بخورم. وقتی رسیدم پائین یهو دیدم پشتم خیس و سرد شد.(پائین سرسره آب جمع شده بود).از اونجایی که خیس شدن شلوار، اونم از ناحیه ی پشت، خیلی منظره جالبی نداره، من روی نیمکت نشستم تا چاره ای بیندیشیم.
چاره هم این بود که محسن اومد دنبالمون.
این متن رو هم تقدیم می کنم به دخترم و به همه خوانندگان وبلاگ.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر بردهی عادات خود شوی
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میكنند
دوری كنی...
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل یك بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی...
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری.
شعرى از پابلو نرودا
ترجمه: احمد شاملو