آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بهار زندگی من

روز هیجان انگیز ما

1392/7/12 13:10
نویسنده : شادی
882 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح طی یک حرکت خودجوش ، من و آوینا تیپ آبی زدیم و به همراه مامان جونی، رفتیم پارک که توپ بازی کنیم.


 

 

بعد کم کم حواس آوینا از توپ بازی پرت شد و رفت سراغ حوض آب


بعد کودک درون مامان جونی پیشنهاد داد که توپ رو بندازیم توی حوض و با ایجاد موج، حرکتش بدیم.

 

بعد هم بساط نون و پنیر آوینا . 

 

بعد رفتیم سراغ سرسره ها در اثر هیجانات بیش از حد سرسره بازی آوینا، منم جو گیر شدم  و بی خیال نگاه عابران و رهگذران، (که البته مطمئنم اونا هم ته ته دلشون دوست داشتن جای ما بودن)، منم با آوینا سُر خوردم.خجالت


دیدم کودک درون مامان جونی هم بدجوری داره وول وول میخوره. 

و چند ثانیه بعد:

 

همه چیز خیلی خوب پیش رفت، تا اینکه آوینا از من خواست از سرسره  تکی قرمزی که پشت اینا بود هم سر بخورم. وقتی رسیدم پائین یهو دیدم پشتم خیس و سرد شد.(پائین سرسره آب جمع شده بود).از اونجایی که خیس شدن شلوار، اونم از ناحیه ی پشت، خیلی منظره جالبی نداره، من روی نیمکت نشستم تا چاره ای بیندیشیم.

چاره هم این بود که محسن اومد دنبالمون.

 

این متن رو هم تقدیم می کنم به دخترم و به همه خوانندگان وبلاگ.


به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی

 به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند
دوری كنی...

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل یك بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی...

 

امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری.


شعرى از پابلو نرودا

ترجمه: احمد شاملو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

آمنه
12 مهر 92 13:21
عسیسم
آمنه
12 مهر 92 13:23
بابا آبی پوشان! لطفا واسه اینکه شایبه ای نباشه یه دفعه هم تیپ قرمز بزنید برین فوتبال بازی کنید! که حرف حدیث هم توش در نیاد!
آمنه
12 مهر 92 13:24
اول!
آمنه
12 مهر 92 14:03
مامان تینا و رایان
12 مهر 92 14:19
ای جووونم عزززیزم...خداروشکر پس از پس این واکسن به خوبی بر اومده..خداروشکر ..خیلی میترسیدم برای این واکسن مامانی و مامان بزرگ باحال خوش به حال اوینا جون
الناز مامان طاها
12 مهر 92 15:06
به به چه خوش گذشته بهتون شادی جون یه فکری به حال کودک درونت بکن عوض فعال بیش فعال شده
الناز مامان طاها
12 مهر 92 15:07
متنی هم که نوشتی خیلی زیبا بود
مامان آرش
12 مهر 92 15:17
عزیییییییزم.خوش بحالتون.پس خیلی بهتون خوش گذشته؟؟؟؟بوووووس.
خاله انیس
12 مهر 92 21:27
سپاسگزارم شادی جان شعر قشنگی بود...آوینا خاله ابی خیلی بهت میاد مثل مامان شادی انم آبی خیلی بهش میاد...
شازده امیر و رها بانو
13 مهر 92 1:17
خدارو شکر از پس واکسن بر اومدی جیگر انشاالله همیشه شاد باشین و کودک درون مامان هم همینجوری به آوینا حال بده
شهرام
13 مهر 92 8:09
اصلا جای منو هم خالی کردین؟ یعنی کودک درون من سرسره نمیخواد؟ هر چند کودک درون من کمی سنگینه. ممکنه سرسره بشکنه.
مامان سهند و سپهر
13 مهر 92 10:27
به به بههههههه كيف كردم خوش به حال آوينا با اين مامان و مامان بزرگ مهربون و باحال تنتون سالم و لبتون خندون باشه هميشه عزيزم خصوصي هم داري ( يه بار نوشتم همش پاك شد با يه ارور بدجنس!)
مانلی
13 مهر 92 17:34
چه روز قشنگی چقدر خوش گذشته به آوینا و مامان و مامان جونش و البته کودکای درونشون . بابت شعر هم ممنون واقعا قشنگ بود