آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار زندگی من

ثبت لحظات شیرین

آوینا بعد از اینکه غذاشو با اشتهای کامل خورد، رو به من با لحن شیرینی گفت: چه خوشَزه (خوشمزه) بوووووود!!!   پ.ن: همه ی مامان ها می دونن که شنیدن همچین جمله ای چقدر وصف نشدنی و دلنشینه.   ...
11 ارديبهشت 1393

کیف مامان و بابا دوز

این کیف چرمی رو من و شهرام، به عشق آوینای گل طراحی و اجرا کردیم.   بعدا نوشت: از دیروز همش دارم فکر میکنم، با توجه به طرح اولیه، این کیف یک چیزیش کمه انگار! ...
9 ارديبهشت 1393

لپ تاپ

امروز آوینا از پشت پنجره اتاق خواب، بیرون رو نگاه میکرد که یکدفعه گفت: "لپ تاپ تو ترا سه" خیلی کنجکاو شدم که بدونم داستان چیه؟؟   دیدید؟؟   پ.ن: چیزی که آوینا به عنوان لپ تاپ دیده، در واقع گاز سه شعله رومیزیه که احتمالا همسایه برای سرخ کردنی ها ازش استفاده میکنه. ...
28 فروردين 1393

این یکی رو نمی فهمم!!!

چند روز پیش آوینا ازم پرسید: مامان شادی تو لواشکی؟ فکر کردم منظورش اینه که، لواشک دوست داری؟ منم گفتم : مامان من لواشک نیستم . من لواشک دوست دارم. دیروز دوباره گفت: مامان شادی تو لواشکی؟ و امروز هم ......   پ.ن: از کلیه افرادی که تجربیات مشابه دارند عاجزانه درخواست کمک دارم.       ...
27 فروردين 1393

حباب خیال

امشب موقع خواب، آوینا دست انداخت گردنم و بوسه بارانم کرد و چندین بار پشت سر هم گفت دوسِت دارم مامان شادی جون. منم لبخند بر لب و سوار بر حباب های قلبی شکل داشتم از زمین فاصله می گرفتم. همین جوری داشتم می رفتم بالا که یک دفعه آوینا با لحن یاد آوری کننده ای گفت: دُتَر بابا شهرامم ها !!! هیچی دیگه، حباب ها ترکید و با مخ خوردم زمین. ...
26 فروردين 1393

توطئه

بوی توطئه میاد، بوی آدم فروشی، اونم شدید!! من و شهرام و آوینا می خواستیم بریم خرید، طبقه همکف از هم جدا شدیم تا من زباله ها رو بزارم دم در و اونا هم سوار ماشین بشن. توی همین فاصله آوینا به شهرام گفته:   مامان شادی جون نیاد. من جلو بشینم.    پ.ن: حالا از این به بعد باید استرس صندلیمو هم داشته باشم.         ...
22 فروردين 1393