آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

بهار زندگی من

آوینا و دایی

امروز آوینا به مامان جونی در تمام مراحل شستن لباس (انداختن لباس در ماشین لباسشویی، پهن کردن ، جمع کردن و تا کردن) کمک کرده.   دایی خسته و مونده از سر کار اومده و رفته توی اتاقش تا لباسشو عوض کنه. آوینا هم بدو بدو رفته توی اتاقش و گفته: لباسا رو شستم اینجا گُگاشتم (گذاشتم)...... گفتی ممنون؟؟؟ دایی: ...
6 خرداد 1393

چی بگم دیگه!!

آوینا: مامان این چیه؟ من: این اژدهاست آوینا جونم.   آوینا: منو بِبَرم بیدون (بیرون) نشونم بده. من: عزیزم اژدها توی قصه هاست.   آوینا: منو بِبَرم تو قصه ها نشونم بده! من:   ...
4 خرداد 1393

آوینای قدرشناس

بلافاصله بعد از اینکه سومین قصه هم تموم شد، آوینا گفت: مامان قصه بگو! منم در حالیکه داشتم از خستگی غش میکردم با صدایی که تقریبا رو به خاموشی بود گفتم: مامان جون دیگه نمی تونم قصه بگم،بخوابیم! چند ثانیه بعد آوینا دست انداخت گردنم و  و با لحن شیرینی گفت: ممنون مامان که برام قصه گفتی. من: هیچی دیگه دو تا قصه دیگه هم گفتم و بعد خوابید.   ...
1 خرداد 1393

غصه های آوینا

ساعت 8 شب، آوینا مشغول توپ بازی بود که یک دفعه با حالت گریه اومد پیشم:   تایک (تاریک) شده..............حالا چکار کنم.............. پاک (پارک) نَهَفتم (نرفتم).   پ.ن: آوینا و پدر بزرگش هر روز میرن پارک.
19 ارديبهشت 1393

سفارش خرید

چند وقتیه که آوینا سفارش خرید میده. البته اصلا اصرار و پیگیری نمیکنه ولی از هرچیزی خوشش میاد، به من نشون میده و میگه برام از اینا بخر. دیروز اومد پیشم و این صفحه از کتابشو نشون داد و گفت: "مامان از این توپ که...... می زنم زمین ......هوا بِره ، ......نمی دونه کجا بِره ...... ، بخر! "   ...
19 ارديبهشت 1393

کودکانه

یکی از ترانه های محبوب آوینا که تقریبا به صورت خود جوش حفظش کرده.   دست کوچولو، پا کوچولو گریه نکن، بابات می آد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات می آد گشنه شدی؟ شیرت بِدَم تشنه شدی؟ آبت بدم خوابت می آد؟ لالا بکن تا من کمی تابت بدم تق تق تق، در می زنند این باباته، صداش می آد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش می آد   اینم لینک دانلود آهنگ دست کوچولو ، پا کوچولو ...
19 ارديبهشت 1393

روش آوینایی

آوینا: مامان شادی جون لواشک نِشونِ من میدی؟؟ منم که حسابی تحت تاثیر لحن حرف زدنش قرار گرفته بودم ، لواشک ها رو بهش نشون دادم. آوینا: میشه یک کوچولو بدی؟ من دوباره تحت تاثیر و این حرفا، یک کوچولو بهش دادم.   چند دقیقه بعد..... آوینا: مامان شادی جون لواشک نِشونِ من میدی؟؟ من: ...
13 ارديبهشت 1393