مهاجرت به تهران
بالاخره برای 7 سال و اندی زندگی در اهواز، شرایطی فراهم شد که دوباره برگردیم تهران. حدود 23 شهریور اسباب کشی کردیم و متاسفانه توی اون تاریخ خانواده پریا جون مسافرت بودن و نشد درست و حسابی خداحافظی کنیم.
آوینا چند تا کتاب به عنوان یادگاری برای پریا جون خرید و یک نقاشی هم از بهترین روزی که در کنار هم بودند، کشید.
" اولین باری که با هم آب بازی کردن"
یکی از اتفاقات بامزه روز اسباب کشی
اتاق آوینا توی اون خونمون، مورچه داشت و چون من با این موجودات مشکلی نداشتم، هیچ وقت باهاشون مبارزه جدی نکردیم. و در کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشتیم. ولی این اواخر یک کم پا رو فراتر گذاشته بودند و گاهی میرفتن توی تخت آوینا. برای همین یک کم باهاشون به مشکل برخورده بودیم.
از قضا روزهای آخری که داشتیم اسباب کشی می کردیم هیچ کردومشون پیداشون نبود و شهرام به شوخی به آوینا گفت: مورچه ها رفتن توی چمدون و کارتون ها. وقتی برسیم تهران از کارتون ها میان بیرون و میپرسن: اتاق آوینا کجاست و بعد هم میرن توی اتاق آوینا
روز اسباب کشی، آوینا کف اتاقش تصویر کیک و پاپ کیک و آب نبات و چیزهای شیرین کشید. به این امید که مورچه ها سرشون گرم میشه.اما کمی که گذشت و خبری از مورچه ها نشد فکر دیگه ای به ذهنش رسید و گفت: مامان توی خونه جدیدمون وقتی مورچه ها از کارتون بیرون اومدن و پرسیدن اتاق آوینا کجاست؟ ما در ورودی رو بهشون نشون میدیم و وقتی رفتن ما سریع درو میبندیم.