عاشقانه های نیمه شبی
ساعت 4 نیمه شب پریشب
آوینا: مامان یک لحظه بیا!
من: با مکافات از حالت دراز کش به حالت نشسته دراومدم و گفتم مامان جون بخواب، هنوز صبح نشده!
آوینا: یک لحظه بیا!
رفتم کنار تختش و گفتم چی شده مامانی؟
آوینا: یک لحظه لُپِت رو بیار!
کلا خواب از سرم پرید، صورتم رو جلو بردم و یک بوسه شیرین تحویل گرفتم.
بعدش بلافاصله خوابید ولی من غرق چنان لذت و احساس خوشایندی بودم که تا صبح طعم این بوسه ی شبانه را مزه مزه کردم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی