اندر احوالات پدر همیشه در صحنه!
آوینا سرماخورده و تو دماغی حرف میزنه!
نصفه شبِ پریشب.
آوینا: بی نی دارم!
شهرام هم به عنوان یک پدر همیشه در صحنه، آوینا رو بغل کرده و برده دستشویی و شلوارش رو درآورده!
آوینا با گریه: بابا چرا شلوارمو در میاری؟
شهرام: مگه نگفتی پی پی دارم؟
آوینا:گفتم بی نی دارم!
من:
--------------------------------------------------------
آوینا زیاد خواب میبینه و توی خواب هم زیاد حرف میزنه. من دیگه می دونم کِی خواب بدی دیده و باید بیدار بشم و نوازشش کنم و چه زمانی فقط داره حرف میزنه و باید نشنیده بگیرم.
نصفه شب دیشب
آوینا در خواب: صبح شده، Good morning!
شهرام در خواب با صدای بلند: Good morning!
من با آرنج تو پهلوی شهرام: هوا هنوز تاریکه شهرام!!!
شهرام بازم در حالت خواب: بابا هوا تاریکه!
من:
--------------------------------------------------------------------------
پ.ن: در آرزوی خواب عمیق شبانه
پ.ن 2: ما قدردان این پدر همیشه مهربون هستیم.