آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

بهار زندگی من

آوینا و شله زرد

آوینا موقع خوردن شله زرد در خانه ی اقوام   آوینا: مامان استخوون هاشو دربیارم؟؟؟ من: استخوون؟؟؟؟   آهان ... دخترم اینا خلال بادوم هستن!!! . . .   آوینا:  مامان من خاکِش رو هم خوردم!!! من: خاکِش؟؟؟؟  دخترم اینا دارچین هستن!!!!   پ.ن: و سوالات اساسی !!!!!!! آیا آوینا دفعه اولشه که شله زرد میخوره؟ خیر دفعه اولش نیست! آیا دفعه های قبل در مورد محتوای شله زرد مخصوصا استخوان و خاک،  به آوینا توضیح داده نشده؟ بله، من همیشه در مورد محتوا و مواد داخل غذاها به آوینا اطلاعات میدم. نتیجه اخلاقی: این بچه ها یک مجموعه بی نظیر برای بردن آبرو و حیثی...
12 ارديبهشت 1394

آوینا و شکلات

در مورد سابقه ی علاقه  آوینا به شکلات قبلا اینجا گفته بودم. تقریبا هیچ منعی برای خوردن شکلات و هیچ اقدامی هم برای پنهان کردن شکلات و شیرینی توی خونه ما نیست. ولی در عوض اینقدر از مضرات خوردن شیرینی زیاد و خراب شدن دندون و .... گفتیم و تقریبا به این نقطه رسیدیم که آوینا در روز فقط یک شکلات میخوره! البته گاهی اوقات توی شرایط انجام شده قرار میگیره و مجبور میشه دوتا بخوره! مجبور میشه می فهمین!!!! مجبورررررر!!!!   چند روز پیش شهرام و آوینا رفتن خرید و شهرام موقع برگشت، به پاس قدردانی از صبر و تحمل آوینا براش شکلات میخره! آوینا هم شکلات را میخوره و بعد از خوردنش با گریه و تهدید به شهرام میگه: بابا من امروز یک شکلات خورده ...
12 ارديبهشت 1394

آزمایش خون

آوینا گریه کنان خطاب به تکنسین آزمایشگاه که میخواست از دستش خون بگیره: خاله..... سوزن به دستم نزن........... خیلی خطرناکه.... .   پ.ن: چند ماه پیش، آوینا آزمایش خون داد و هموگلوبین خونش 12 ( کمترین مقدار) بود. خوشبختانه بعد از یک دوره مصرف فروسولفات، به حد نرمال رسید.   توصیه نوشت: اگه تا الان آزمایش CBC برای بچه ها انجام ندادید، حتما به فکرش باشید. ...
7 بهمن 1393

برج میلاد از نگاه آوینا

پنجشنبه شب، من و آوینا در مسیر فرودگاه درباره ی چیزهایی که توی خیابون می دیدیم، با هم صحبت می کردیم. وقتی از کنار برج میلاد رد شدیم بهش گفتم: دخترم نگاه کن، این برج میلاد تهران هست. آوینا هم یک کم نگاه کرد و گفت: لونه ی پرنده هاست؟؟؟؟ من: چند لحظه ای توی شوک این حرفش بودم. بعد که به خودم آمدم ، براش توضیح دادم ولی قانع نشد. قرار شد در اسرع وقت یک برنامه بازدید از لونه ی پرنده ها بزاریم.     پ.ن: من همینجا از تیم مهندسی و طراحی برج میلاد و کلیه دوستداران و هواداران این برج عزیز و ملی، عذر خواهی می کنم. ...
12 دی 1393

درد دل دوستانه

بعد از اصفهان اومدیم تهران و قرار شد من و آوینا چند روزی بمونیم و شهرام برگرده اهواز. طبیعتا دل دختر کوچولوی من برای باباش تنگ شده.  گوشه ای از صحبت های آوینا و آنیتا (دختر همسایه و همبازی آوینا) آوینا: دلم برای بابام تنگ شده آنیتا: ....... (سکوت)   آوینا: تو هم وقتی بابات میره اهواز دلت تنگ میشه؟ آنیتا: بابای من که اهواز نمیره.   پ.ن: همیشه سعی می کنم در مورد شناخت احساسات و عواطف به آوینا کمک کنم و خوشحالم که تلاشم موفقیت آمیز بوده و آوینا می تونه احساسات خودشو بشناسه و درموردش با دیگران حرف بزنه. این خودشناسی ریشه هوش عاطفی و هیجانی در آینده است. ...
3 دی 1393

دایناسور در خانه ی ما

آوینا: مامان من دیگه نمی تونم برم دستشویی جیش کنم!!!! من: وا؟!!!.......  چرا؟؟؟   آوینا: چون دایناسور اومده تو دستشویی! من: نشونم بده ببینم!   چند لحظه ی بعد آوینا به نقطه ای در دستشویی اشاره کرد و گفت : اونجاست! منم با دیدن دایناسور جیغ بنفشی کشیدم. آوینا هم چند ثانیه ای مبهوت به من نگاه کرد و اومد دستمو گرفت و گفت: نترس مامان! من لُواظه ات (مواظبت) هستم. نگاه کن من نمی ترسم میرم جیش میکنم!   من:   پ.ن: خیلی وقت ها بد نیست کمی ضعف نشون بدیم و اجازه بدیم، بچه ها از ما حمایت کنن. تاثیرش فوق العاده است! ...
24 آبان 1393

چی بگم؟؟

یکی از دلخوشی های من تو زندگی این بوده که آوینا همیشه موقع پوشیدن کفش یا دمپایی، پای چپ و راست رو تشخیص میداد و همیشه درست می پوشید! مدتیه می بینم دمپایی دستشویی رو جابجا میپوشه. وقتی دلیلش رو پرسیدم ، گفت: مامان شادی وقتی "درست" می پوشم، میخورم زمین.   پ.ن: ترجیح دادم توی این زمینه دخالت نکنم.   ...
13 آبان 1393