آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

بهار زندگی من

قایم موشک

بعد از ظهر به آوینا گفتم برو قایم شو، من  بیام پیدات کنم. فقط  سرشو برد بیرون. فکر میکنه وقتی ما رو نمیبینه، یعنی ما هم اونو نمی بینیم!!!   این طرز قایم شدنشه!!!!!   ...
2 مرداد 1392

به جان خودم!!!

دیشب موقع خوابیدن، بابا به آوینا گفت: بابا جون صبح زود بیدار شو ببرمت پارک. صبح ساعت 6 بیدار شو بریم. امروز آوینا ساعت شش و نیم بیدار شد و بعد از اینکه شیرش رو خورد. کاملا سرحال رفت اتاق مامان اینا، و بسط نشست تا بابا ببردش پارک. کلی من و مامان و بابا براش توضیح دادیم که چون هوا سرده نمیشه بریم بیرون! آوینا هم تکرار می کرد، دَرد.  
2 مرداد 1392

علاقه به زیور آلات

به نظر میرسه علاقه به زیور آلات و تزئینات آویزون کردنی از عنفوان کودکی در کودکان دختر به وجود میاد. حتی شاید از شکل گیری جنین. تهران که بودم چند تا النگوی پلاستیکی براش خریدم. اینقدر دستش کرد و درآورد که شکست. مقداری مهره رنگی خریدم و با کش قیتون براش دو تا دستبند درست کردم. این روزها وقتی صبح از خواب بلند میشه میره سراغ وسایلش و دستبندها رو دستش میکنه و با رقصیدن و نانای کردن خوشنودی خودشو نشون میده.     اینم کاربردش در مورد پا    چقدر دنیای بچه ها ساده و قشنگه. دختر عزیزم من از تو زندگی کردن رو یاد می گیرم.  به من یاد دادی که چطور از چیزهای کوچک خوشحال بشم و لذت ببرم. ...
2 مرداد 1392

آخ جون ماکارونی.

 اولین باری که آوینا خودش به تنهایی ماکارونی خورد. البته صندلی غذا، اُپِن آشپزخونه، سرامیک و فرش هم دلی از عزا در آوردن. قابل توجه مامان جونی بزرگ تهرانی که توی این مدت خیلی نگران سلامتی و غذا نخوردن آوینا بود!!         ...
2 مرداد 1392

دختر مادر شجاع!!!!!

امروز توی آشپزخونه بودم که یهو آوینا جیغ و ویغ کنان، بر سر زنان و ماما گویان اومد پیشم و دستمو گرفت تا چیزی نشونم بده. رفتیم تا دم در خونه نزدیک جا کفشی. اونجا این موجود فلک زده و بدبخت رو دیدم.   یک پروانه که کلا یک سانت بیشتر نبود و وقتی آوینا انگشتشو می برد نزدیکش به اندازه نیم سانت حرکت میکرد و آوینا جیغ میزد. همیشه توی ذهنم آوینا رو دختری شجاع تصور میکردم که وقتی من از ترس سوسک جیغ میزنم، دلاورانه میاد و با دمپایی میزنه تو سر سوسکه و میگه مامان جون نترس !!! من اینجام.   امروز با دیدن این صحنه ها کاخ آرزوهام بر سرم خراب شد.   ...
2 مرداد 1392

هی وای من!!!!!!

می خواستم یک کاری انجام بدم و برای اینکه آوینا نیاد توی دست و پام، گذاشتمش توی تخت و پارک. چشمتون روز بد نبینه. تا سرمو برگردوندم این صحنه رو دیدم.   دارم فکر می کنم بفرستمش کلاس بند بازی و حرکات ژانگولر!!!! ...
2 مرداد 1392

سبزی خانم

  تلاش مجدانه آوینا برای پوشاندن دمپایی به پای "سبزی خانم". ویکی پدیا : "سبزی خانم" عروسک پارچه ای است که در ماسوله می فروشند و مامان شادی ها برای بچه هایشان می خرند و در اوج خلاقیت اسمش را سبزی خانم می گذارند.       ...
2 مرداد 1392

عاقبت شیطونی بیش از حد!!!!

ما داشتیم غذا می خوردیم، آوینا هم داشت ماکارونی میخورد. یک لحظه نگاهش کردیم دیدیم اینجوری ولو شده!!!   پ.ن: لطفا برای من حرف در نیارید که وای شادی رو نگاه کن، همش برای آوینا ماکارونی درست میکنه، چون دلخور میشم. ...
2 مرداد 1392