آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

بهار زندگی من

دختر به فکر بابا

شهرام برای انجام کاری می خواست بره بیرون، که آوینا دم در جلوشو گرفت.     آوینا: بابا . ..........کاشتَن........کاشتَن................کاشتَن (کاپشَن)     از آوینا اصرار و از شهرام انکار که باباجون گرمم میشه.     آوینا : کاشتَن ........ کاشتَن ................ کاشتَن   خلاصه شهرام کاپشن پوشید و رفت.   ...
28 دی 1392

یاد بابا شهرام

چند دقیقه به اومدن شهرام به خونه، من و آوینا میریم پشت در یکی از اتاق ها قایم میشیم و منتظر میشیم تا شهرام بیاد. وقتی آوینا صدای کلید انداختن در رو میشنوه تمام وجودش از هیجان میلرزه ولی جیکش در نمیاد تا شهرام بیاد و بعد از کلی گشتن مارو پیدا کنه. بعدهم می پریم بغلش و جیغ ودست و هورا.    دیروز عصر ، آوینا دست منو گرفت و منو برد پشت در اتاق و به عادت قبل، قایم شدیم. بعد هم با حالت سوالی گفت: "بابا"!!! من: ...
6 مهر 1392

در ادامه ی مخ زنی آوینا

در ادامه ی http://avina1391.niniweblog.com/post121.php غذایمان را خورده ایم و در حالیکه من در حال جمع و جور کردن هستم، شهرام ، آوینا رو میبره تا صورت چرب و چیلیشو بشوره. توی راه نجوا کنان و درِگوشی از آوینا می پرسه: تو خوشگل کی هستی؟؟ و آوینا هم با صدای نجواگونه جواب میده: ماما قیافه شهرام: به تخیل شما واگذار می شود. قیافه من:   دعا نوشت: خدایا روزی را نیاور که ورق برگردد و  شهرام بیاد همین ها را در مورد من بنویسد. ...
21 شهريور 1392

آوینای کلک

شهرام روی زمین میشینه و دستاشو باز میکنه و میگه: آویییییییییییییییییییییییینااااااااااااااااااااااااا آوینا هم به فاصله چند قدم دورتر، دستاشو باز میکنه و میگه: بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بعد هم آوینا بدو بدو میپره بغل شهرام. بعد هم بوس و بغل و فشار و چلوندن و ....     امروز داشتم کتاب می خوندم، که دیدم آوینا دستاشو باز کرده و ما ما گویان داره میاد بغلم. منم به امید واهی آغوشمو باز کردم، آوینا دستشو برد زیر بغلم و قلقلکم داد. من: ...
20 شهريور 1392

صرفا جهت آزار

از دیالوگ های همیشگی بین شهرام و آوینا   شهرام: آوینا ، تو خوشگل کی هستی؟ آوینا: ماما   شهرام: آوینا ، تو نفس کی هستی؟ آوینا: ماما   شهرام: یک کوچولو خوشگل بابا میشی؟؟؟ (با التماس) آوینا: تایید با تکان سر   شهرام: تو خوشگل کی هستی؟ آوینا : ماما (با هیجان)     من:   ...
14 شهريور 1392