آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

بهار زندگی من

مهمانان نوروزی -قسمت سوم

آوینا و عسل بعد از آب بازی و شلوغ کاری خوابیدن و یک ساعت بعد بیدار شدند.     لبخند رضایت روی لب های آوینا چند دقیقه بعدش محو شد، چون در کمال ناباوری  گلاب به روتون حالش به هم خورد و بالا آورد.   این حالت تهوع تا اهواز ادامه داشت . شب که رسیدیم اهواز، بعد از جمع و جور کردن اولیه، آوینا رو که همچنان بالا می آورد  بردیم دکتر. دکتر براش آمپول ب 6 تجویز کرد و ما برگشتیم خونه. از ساعت 11 شب، گلاب به روتون این دفعه من چپ کردم و تا ساعت 5صبح من و آوینا  .   صبح روز سیزدهم دوباره رفتیم دکتر و من سرم و دو تا آمپول و آوینا هم دو تا آمپول نوش جان کردیم و برگشتیم خونه. خلاصه روز سیزده بد...
16 فروردين 1393

مهمانان نوروزی - قسمت دوم

عصر دوشنبه اهواز رو به مقصد دیلم ترک کردیم. حال و احوال مهمون ها (عسل و زهرا) هم علیرغم اینکه کمی بیحال بودن،به نظر می آمد رو به بهبوده.         توی راه نزدیک هندیجان توقف کردیم و چای خوردیم که خیلی چسبید. شب رسیدیم دیلم و اول رفتیم یک دستی به آب زدیم . ولی چون باد شدیدی می وزید زیاد نتونستیم کنار ساحل بمونیم و ترجیح دادیم اول یک سرپناه برای شب پیدا کنیم. همون شب عسل دوباره علایم تب و بیماری رو نشون داد که تونستیم با دارو رفعش کنیم. صبح سه شنبه روز بهتری بود. اول یک گردش کوتاه توی بازار انجام دادیم. بعد هم رفتیم کنار ساحل.        عسل یک دوست پیدا کرد (حنا خانم) و...
16 فروردين 1393

مهمانان نوروزی -قسمت اول

نوروز 93 برای ما خیلی خاص بود. اول اینکه اولین بار بود که لحظه تحویل سال خونه خودمون بودیم (سالهای قبل تهران بودیم). دوم اینکه مهمان نوروزی داشتیم  (زهرا، عمار و عسل دخترشون)  .  زهرا و عمار از هم دانشکده ای ها و دوستان خوبِ دوران لیسانس من بودن و بعد از فارغ التحصیلی هم دوستان خوبم باقی موندن. خلاصه به ما افتخار دادن و به دیدنمون اومدن. (در مورد سفر کرمانشاه  اینجا  گفته بودم) طفلکی ها تمام طول مسیر کرمانشاه - اهواز اینجوری اومدن.   بعد از چندین ساعت سفر خسته کننده، حدود ساعت 12:30 شب (دوشنبه) رسیدن اهواز ولی اینقدر خسته بودن که حتی نتونستن شام بخورن. تا اینجا هر چی بود قابل تحمل بود. ا...
12 فروردين 1393

تولد 2 سالگی آوینا

تولد 2 سالگی با حضور پدر بزرگ و مادربزرگ ،عمه ها و عمو ی آوینا و دخترخاله و پسرخاله های شهرام برگزار شد. از دوست خوبم شادی (مامان تینا و رایان) به خاطر تم های خوشگلی که برام فرستاد تشکر میکنم. از برادر خوب و مهربانم که زحمت درست کردن تم ها رو کشید و مثل  همیشه  با محبت و مهربونی بی دریغش  ما رو شرمنده خودش کرد ممنونم. جاش توی جشن ما خیلی خالی بود و البته پدر و مادرم که می دونم خیلی دوست داشتن با ما باشن ولی به خاطر دوری و مسافت زیاد امکانش رو نداشتن.   از آنجایی که دست تنها بودیم و خیلی کار داشتیم متاسفانه  در مجموع  نتونستیم عکس های خوبی به یادگار برداریم.   بقیه عکس ها در اد...
10 فروردين 1393

زنگ نقاشی

تا همین چند وقت پیش یکی از دلخوشی های زندگیم این بود که آوینا خیلی خوب و بدون ادا و اصول غذا میخوره. اما مدتیه که یکی از دل نگرانی های زندگیم اینه که خانم کوچولو رفته تو فاز بد قِلِقی و بازیگوشی. از آنجایی که آوینا خیلی حَکاشی (نقاشی) دوست داره، زمان غذا خوردن یک ماژیک و وایت بُرد کوچولو در اختیارش میزارم. هم غذا میخوره و هم نقاشی میکشه.      ...
10 فروردين 1393

شکرپرانی

بدین سان در سال جدید مشعوف شدیم.   آوینا: مامان شادی دون (جون) ... دوستت دارم. آوینا: بابا شهرام دون (جون) .....دوستت دارم.   قیافه من و شهرام: ...
3 فروردين 1393

سال نو مبارک

خدایا چنان کن که هر روز ما                          همه سبز باشد چو نوروز ما   دل و دیده باشد ز مهر تو شاد                          جهان نو شود، سال فرخنده باد   هفت سین نوروز 93. کار دست مامان شادی ...
1 فروردين 1393