آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

بهار زندگی من

افتتاح وبلاگ طعم خونگی

بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم، بالاخره تصمیم گرفتم، وبلاگ جدیدی تحت عنوان "طعم خونگی" ایجاد کنم. امیدوارم بتونم  یادگاری ارزشمندی از تجربه ها و دانسته های آشپزی و شیرنی پزی برای آوینا تهیه کنم. ضمن اینگه آرزو دارم مورد توجه و استفاده دوستان هم قرار بگیره.   شیرینی عصر جمعه، نان خرمایی     اینم لینکش: http://www.tamekhonegi.persianblog.ir ...
16 شهريور 1392

چُغُلی

امروز شهرام، آوینا رو بُرد حموم و وقتی بیرون آمدند، آوینا گزارش داد:     ماما...............بابا......................آبا......................دا (یعنی: ماما، بابا توی حموم آب داغ ریخت روی من) پ.ن 1: زمانیکه توی حموم بودن، دایما صدای آوینا رو می شنیدم که میگفت: دا (داغ)   ...
15 شهريور 1392

مهمونی دوستانه

امشب خونه یکی از دوستان نی نی سایتی دعوت بودیم. یک شب خاطره انگیز با سه تا فسقلی شیطون.   قبل از مهمونی   به ترتیب از راست به چپ: آنیسا،هیلدا، آوینا     نی نی ها و مامان ها : در جشن اولین سالگرد آشنایی ...
15 شهريور 1392

صرفا جهت آزار

از دیالوگ های همیشگی بین شهرام و آوینا   شهرام: آوینا ، تو خوشگل کی هستی؟ آوینا: ماما   شهرام: آوینا ، تو نفس کی هستی؟ آوینا: ماما   شهرام: یک کوچولو خوشگل بابا میشی؟؟؟ (با التماس) آوینا: تایید با تکان سر   شهرام: تو خوشگل کی هستی؟ آوینا : ماما (با هیجان)     من:   ...
14 شهريور 1392

دختر رضاعی من

این کوچولوی خوشگل و مشگل و ناز نازی هم ، دختر منه. البته دختر رضاعی من. البته من بهش شیر ندادم ها!!! البته بهش شیر دادم ولی شیر خشک.       "پارمیس" هم مثل آوینا آلرژی داره و من با مامانش از طریق نی نی سایت  (تاپیک مخصوص بچه هایی  که آ لرژی دارند) آشنا شدم.   پارمیس هم مثل آوینا شیر خشک مخصوص (نوترامیژن) میخوره. مدت هاست که این شیر خشک به خاطر بعضی شرایط که در اینجا قابل ذکر نیست، در اکثر شهرها نایاب شده و ما از اینجا براش می فرستیم. خلاصه که توی این مدت خاطر خودش و مامانش خیلی برامون عزیز شده و دورادور می دوستیمش.       ...
13 شهريور 1392

دعاهای ساده مادرها

وقتی شهرام میخواد زباله ها رو بزاره دمِ دَر، آوینا رو هم با خودش میبره. منم همون موقع دست به دعا میشم تا توی کوچه گربه باشه و آوینا خوشحال برگرده. وقتی آوینا میاد بالا، هیجان زده میگه "ماما، پیجی" بعد من هم با همون هیجان ازش می پرسم: پیشی دیدی؟ آوینا با تکان سر، تایید میکنه. من دوباره با هیجان می پرسم: پیشی چی گفت؟ آوینا با هیجان جواب میده: می، می و من غرق در شادی های کوچکی می شوم که قبل از این نمی شناختمشان.     ...
11 شهريور 1392

تولد هفده ماهگی

همزمان با تولد 17 ماهگی آوینا، میزبان چند تا دوست خوب بودیم. دیشب هم تا دو و نیم نیمه شب بیدار بودیم و کیک درست کردیم. البته آوینا هم بیدار بود و  همراهی کرد.     این هم کیک. دستپخت من و شهرام و آوینا. ...
11 شهريور 1392

چی چی چی چی!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

وقتی صدایی از بیرون آپارتمان میاد (مثل صدای همسایه ها و یا وانتی های فروشنده و ...)، آوینا سریع میاد پیشم و با تعجب و در حالیکه سرشو هم به علامت تعجب و سوال تکون میده، می پرسه: ماما، چی چی چی چی؟ من براش توضیح میدم که صدا از کجاست. اما بلافاصله بعد از تموم شدن توضیح و یا حتی وسط توضیحات من، دوباره آوینا سرشو به علامت تعجب و سوال تکون میده و می پرسه: ماما، چی چی چی چی ؟ جدیدا تدبیر تازه ای اندیشیده ام. منم مثل خودش، سرمو به علامت تعجب و سوال تکون میدم و می پرسم:  چی چی چی چی؟ و..... . . . .  این دیالوگ ادامه دارد تا زمانیکه یکی از طرفین از رو برود.   توضیح نوشت: این دیالوگ گاهی ...
11 شهريور 1392